خسته، درمانده، سُتوه، اُستُه، بِستوه استوه شدن (گشتن): درمانده شدن، برای مِثال ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی - لغت نامه - استوه)
مانده شده. (برهان) (مؤید الفضلاء). عاجز. (رشیدی). وامانده. (رشیدی) (سروری). ستوه. (جهانگیری). بجان آمده. زلّه شده. بتنگ آمده. (برهان) : پلنگ دژ برازی دید بر کوه که شیر چرخ گشت از کینش استوه. ابوشکور. ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد ز انبوه او کوه استوه شد. فردوسی. من ز بار گنه چو کوه شدم وز تن و جان خود ستوه شدم. سنائی. چو زآن سیلها برگذشتی چو کوه ازین قطره ها هم نگردی ستوه. نظامی.
برابری یکسانی، راست و یکسان شدن برابر شدن راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند