جدول جو
جدول جو

معنی استوه

استوه((اُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، ستوه
تصویری از استوه
تصویر استوه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استوه

استوه

استوه
خسته، درمانده، سُتوه، اُستُه، بِستوه
استوه شدن (گشتن): درمانده شدن، برای مِثال ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی - لغت نامه - استوه)
استوه
فرهنگ فارسی عمید

استوه

استوه
مانده شده. (برهان) (مؤید الفضلاء). عاجز. (رشیدی). وامانده. (رشیدی) (سروری). ستوه. (جهانگیری). بجان آمده. زلّه شده. بتنگ آمده. (برهان) :
پلنگ دژ برازی دید بر کوه
که شیر چرخ گشت از کینش استوه.
ابوشکور.
ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد
ز انبوه او کوه استوه شد.
فردوسی.
من ز بار گنه چو کوه شدم
وز تن و جان خود ستوه شدم.
سنائی.
چو زآن سیلها برگذشتی چو کوه
ازین قطره ها هم نگردی ستوه.
نظامی.
لغت نامه دهخدا

نستوه

نستوه
خستگی ناپذیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران گودرز پادشاه اشکانی، نام یکی ازسرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
نستوه
فرهنگ نامهای ایرانی

استوا

استوا
برابری یکسانی، راست و یکسان شدن برابر شدن راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار