جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با استدن

استدن

استدن
گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن، تسخیر کردن تصرف کردن
استدن
فرهنگ لغت هوشیار

استدن

استدن
سِتَدن. گرفتن: نانی که وی و کسان وی خورده بودند در مدت صاحبدیوانی و مشاهره که استده اند آنرا جمع کرده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
لغت نامه دهخدا

استادن

استادن
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار

افتدن

افتدن
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار