- استوانه
- جسمی است گرد، بن او وسر اودو دایره میباشد وبه یکدیگر موازی
معنی استوانه - جستجوی لغت در جدول جو
- استوانه ((اُ تُ نِ))
- ستون، جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند
- استوانه
- هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اثبات
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
ستون
خاکی شدن خاکی بودن فروتنی بسیار
یاری خواهی، یاری یابی
روشنی گرفتن روشن شدن، روشنی خواستن
سبک شمردن
وام خواست، وام خواستن، وام گرفتن وام خواستن قرض طلبیدن وام گرفتن
دستبند دست برنجن، ساعد بند آهنین که در روز جنگ به دست میکردند قولچاق، صدر مجلس مسند
جامه پشمی خشن، جامه درویشان خرقه
خرقه، جامۀ درویشان، نوعی جامۀ پشمی خشن، برای مثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)
((اِ تِ نِ یا نَ))
فرهنگ فارسی معین
پیدا شدن، آشکار گشتن، هویدا شدن، پیدا کردن، آشکار کردن، به جای آوردن، دانستن، شناختن، هویدایی، ظهور
استوانه، هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
استوار، برای مثال پذیرفتیم و در دین استوانیم / به جز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - استوان)
Cylindrical
цилиндрический
zylindrisch
циліндричний
cylindryczny
cilíndrico
cilindrico
cilíndrico
cylindrique
cilindrisch
ทรงกระบอก