جدول جو
جدول جو

معنی استناء - جستجوی لغت در جدول جو

استناء
(مَ نَ نِ)
آب کشیدن. (تاج المصادر بیهقی). استقاء. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنان
تصویر استنان
راه خواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استناد
تصویر استناد
تکیه کردن به سند یا مدرک و آن را پشتوانۀ عمل، گفته یا ادعا قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
فرورفتن ستاره ای بمغرب و برآمدن رقیب آن بمشرق. استنآء.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئناء. چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انتظار کردن. انتظار کشیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به استیناء شود
لغت نامه دهخدا
روشنی گرفتن. (غیاث). (؟) ، بحرکت آوردن شتر را از سرود. (منتهی الارب) ، شاد شدن. نیک طرب کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ دَ / دِ)
بی نیاز شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ خوا/ خا)
حیله کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مِلْ لَ پَرْ وَ)
یاری خواستن.
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ عَقَ / قِ تَ)
اندوهگن شدن. (تاج المصادر بیهقی). اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
به من̍ی آمدن و فرود آمدن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به منی شدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ لَ)
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
، امین
لغت نامه دهخدا
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
پشت بر نهادن، پناه بردن، پناه دادن، یافته آوردن (یافته هم آوای بافته قبض وصول حجت را گویند) پشت دادن پشت نهادن بسوی چیزی، پناه بکسی دادن، پناه بکسی بردن، نسبت کردن بر برداشتن بکسی، سند قرار دادن چیزی را، جمع استنادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماء
تصویر استماء
به کنیزی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراء
تصویر استراء
رای خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتناء
تصویر اجتناء
((اِ تِ))
میوه چیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استثناء
تصویر استثناء
((اِ تِ))
جدا کردن، بیرون آوردن، ان شاءالله گفتن، مفرد استثناعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنباء
تصویر استنباء
((اِ تِ))
خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتناء
تصویر اعتناء
((اِ تِ))
اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به کسی یا کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتناء
تصویر اقتناء
((اِ تِ))
به دست آوردن و گرد کردن مال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استغناء
تصویر استغناء
((اِ تِ))
بی نیازی خواستن، توانگر شدن، مالدار شدن، بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی)، وابستگی نداشتن، بی قید بودن، گذشتن، صرفنظر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
((اِ تِ))
آب از چاه برکشیدن، آب کشیدن، آب خواستن، طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استمناء
تصویر استمناء
((اِ تِ))
جلق زدن، جلق زنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استناد
تصویر استناد
((اِ تِ))
پشت دادن به چیزی، نسبت دادن، سند و مدرک نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتناء
تصویر ابتناء
((اِ تِ))
نهادن، ساختن، بنا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنجاء
تصویر استنجاء
((اِ تِ))
رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استواء
تصویر استواء
((اِ تِ))
برابر شدن، مانند یکدیگر شدن، قرار گرفتن، استقرار، در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکره شمالی و جنوبی تقسیم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استناد
تصویر استناد
گواهمندی، گواه
فرهنگ واژه فارسی سره
دلخوری، نارضایتی
دیکشنری عربی به فارسی