بیرون کردن. (منتهی الارب). بیرون کردن چیزی از حکم. (وطواط). بیرون کردن از مجموعه ای چیزی را. (غیاث). از حکم عمومی بیرون کردن. محاشاه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). تحلل. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد آوردن اسب خویشتن را در رفتن و بسیار تیز رفتن. (منتهی الارب) ، فراهم آمدن. (منتهی الارب). فراهم آمدن سیل از هر جای. (تاج المصادر بیهقی). گرد آمدن سیل از هر جای. (منتهی الارب) ، فراهم آمدن هر آن چیز که خوش میکند او را: استجمع له اموره. (منتهی الارب)
استخراج المنی. (زوزنی). آب بیرون کردن خواستن. مشتو زدن. مشت زنی. خضخضه. استدعاء خروج المنی. (تاج المصادر بیهقی). بیرون کردن منی، جنبانیدن، سبک شمردن کسی را پس بحاجت خویش بردن آنرا، جنبیدن اسب جهت رفتن. (منتهی الارب)
نزدیک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ادناء. (منتهی الارب) ، دانستن، دیدن خواستن، کنکاش خواستن از کسی، یقال: فلان یُسْتَرأی ̍ من الرّیاء، کما تقول یستحق و یستعقل. (منتهی الارب)