جدول جو
جدول جو

معنی استواء

استواء((اِ تِ))
برابر شدن، مانند یکدیگر شدن، قرار گرفتن، استقرار، در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکره شمالی و جنوبی تقسیم می کند
تصویری از استواء
تصویر استواء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استواء

استواء

استواء
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار

استواء

استواء
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
، امین
لغت نامه دهخدا

استواء

استواء
خطِ استواء، اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. (دمشقی). معدل النهار. استوای فلکی:
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا
از حد خط استوا تا غایت افریقیه.
(منسوب به منوچهری).
از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را.
انوری.
مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان
از سر طاق فلک تا بحد استوا.
خاقانی.
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
لغت نامه دهخدا

احتواء

احتواء
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار

استقاء

استقاء
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
استقاء
فرهنگ لغت هوشیار

استوار

استوار
پایدار، ثابت، متقن، پا برجا، راسخ، متین، محکم، امین
استوار
فرهنگ لغت هوشیار