جدول جو
جدول جو

معنی استغناء

استغناء((اِ تِ))
بی نیازی خواستن، توانگر شدن، مالدار شدن، بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی)، وابستگی نداشتن، بی قید بودن، گذشتن، صرفنظر کردن
تصویری از استغناء
تصویر استغناء
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استغناء

استثناء

استثناء
جدا کردن، بیرون آوردن، ان شاءالله گفتن، مفرد استثناعات
استثناء
فرهنگ فارسی معین

استغشاء

استغشاء
جامه بر سر کشیدن. پوشیدن جامه بدانسان که چیزی را نبینی و نشنوی. جامه به سر کشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه به سر درکشیدن. (زوزنی). جامه به سر درگرفتن. جامه در سر کشیدن. یقال: استغشی ثوبه و به، ای تغطاه کی لایری و لایسمع. (منتهی الارب). یستغشون ثیابهم یعلم ما یسرون و ما یعلنون. (قرآن 5/11) ، نوعی تاج مکلل و مرصع که زنان بر سر بندند. (شعوری). در معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 124 از اشعار حکم بن عبدل آمده است:
لما علا صوته فی الدار مبتکراً
کاشتفان یری قوماً یدوسونا.
و مارگلیوث در حاشیه نویسد: استفان کلمه یونانیه و فارسیه معناها تاج. اینکه وی استفان را فارسی نیز دانسته ظاهراً متأثر از شعوری است و شاهدی بر آن یافته نشد و بر گفته های شعوری نیز اعتماد نیست
لغت نامه دهخدا

استغذاء

استغذاء
سخت بر زمین زدن. (منتهی الارب) ، غنیمت گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا