معنی Larger - جستجوی لغت در جدول جو
Larger
بزرگ تر
ادامه...
بُزُرگ تَر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Latter
دوّم، دوّمی
ادامه...
دُوُّم، دُوُّمی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Danger
خطر
ادامه...
خَطَر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ranger
خش خش کردن، محیط بان
ادامه...
خَش خَش کَردَن، مُحیط بان
دیکشنری پرتغالی به فارسی
zanger
خواننده
ادامه...
خوانَندِه
دیکشنری هلندی به فارسی
varrer
جاروب کردن، جارو کردن
ادامه...
جاروب کَردَن، جارو کَردَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
Garner
جمع کردن
ادامه...
جَمع کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Learner
آموزش دهنده، یادگیرنده
ادامه...
آموزِش دَهَندِه، یادگِیرَندِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Largest
بزرگ ترین
ادامه...
بُزُرگ تَرین
دیکشنری انگلیسی به فارسی
parier
ذین گذاشتن، شرط بندی، شرط بندی کردن، قمار کردن
ادامه...
ذین گُذاشتَن، شَرط بَندی، شَرط بَندی کَردَن، قُمار کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Largely
عمدتاً، تا حدّ زیادی
ادامه...
عمدتاً، تا حَدّ زیادی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Longer
درازتر، طولانی تر
ادامه...
دِرازتَر، طولانی تَر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Linger
درنگ کردن
ادامه...
دِرَنگ کَردَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Barter
مبادله کردن، مبادله
ادامه...
مُبادِلِه کَردَن، مُبادِلِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Badger
اذیّت کردن، گورکن
ادامه...
اَذیَّت کَردَن، گورکَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
burger
غیر نظامی، شهروند
ادامه...
غِیرِ نِظَامی، شَهروَند
دیکشنری هلندی به فارسی
Target
هدف قرار دادن، هدف
ادامه...
هَدَف قَرار دادَن، هَدَف
دیکشنری انگلیسی به فارسی
parler
حرف زدن، صحبت کنید، صحبت کردن
ادامه...
حَرف زَدَن، صُحبَت کُنید، صُحبَت کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Lager
اردوگاه، انبار، مخزن
ادامه...
اُردوگاه، اَنبار، مَخزَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
barrer
جاروب کردن، جارو کردن
ادامه...
جاروب کَردَن، جارو کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
Large
بزرگ
ادامه...
بُزُرگ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
garder
نگه داشتن، نگه دارید، نگهبانی کردن
ادامه...
نِگَه داشتَن، نِگَه دارید، نِگَهبانی کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
forger
آب شدن فلز، جعل کردن
ادامه...
آب شُدَنِ فِلِز، جَعل کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
karier
حرفه
ادامه...
حِرفِه
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
berger
گله داری کردن، چوپان
ادامه...
گِلِه داری کَردَن، چُوپَان
دیکشنری فرانسوی به فارسی
charger
بار دادن، بار، بار سنگین کردن، بارگذاری کردن
ادامه...
بار دادَن، بار، بار سَنگین کَردَن، بارگُذاری کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Career
حرفه، شغلی
ادامه...
حِرفِه، شُغلی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Bürger
شهروند، شهروندان
ادامه...
شَهروَند، شَهروَندان
دیکشنری آلمانی به فارسی
manger
خوردن
ادامه...
خُوردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
marier
ازدواج کردن، ازدواج کن
ادامه...
اِزدِواج کَردَن، اِزدِواج کُن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
narrer
شرح دادن، روایت کند
ادامه...
شَرح دادَن، رِوایَت کُنَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
varier
تغییر دادن، متفاوت است
ادامه...
تَغییر دادَن، مُتِفاوِت اَست
دیکشنری فرانسوی به فارسی
danger
خطر
ادامه...
خَطَر
دیکشنری فرانسوی به فارسی
cargar
بار دادن، حمل کنید، بار سنگین کردن، بارگذاری کردن، شانه زدن
ادامه...
بار دادَن، حَمل کُنید، بار سَنگین کَردَن، بارگُذاری کَردَن، شانِه زَدَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
langer
درازتر، طولانی تر، بلندتر
ادامه...
دِرازتَر، طولانی تَر، بُلَندتَر
دیکشنری هلندی به فارسی