جدول جو
جدول جو

معنی یخ - جستجوی لغت در جدول جو

یخ
آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، هتشه، کاشه
یخ بستن: منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی، فسرده شدن
یخ کردن: سرد شدن، کنایه از دچار ترسیدن یا شگفت زدگی شدن، یخ زدن، فسرده شدن
تصویری از یخ
تصویر یخ
فرهنگ فارسی عمید
یخ
آب فشرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد، آب منجمد از سردی را یخ گویند
فرهنگ لغت هوشیار
یخ
((یَ))
آبی که از سرما جامد شده باشد
یخ کسی نگرفتن: کنایه از موفق نشدن، مورد توجه قرار نگرفتن
یخ کسی گرفتن: کنایه از کار او رونق گرفتن
تصویری از یخ
تصویر یخ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یخ کوه
تصویر یخ کوه
آیس برگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
انجماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخین
تصویر یخین
از جنس یخ، کنایه از بی عاطفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ آب
تصویر یخ آب
آبی که با یخ سرد کنند، آب یخ، در کشاورزی آبی که در زمستان به مزارع می دهند تا کرم های زمین کشته شوند و خاک آن نیز نرم و سست و پوک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بندان
تصویر یخ بندان
شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخدان
تصویر یخدان
جای یخ، یخچال، صندوقی که در آن یخ بگذارند، صندوقی چوبی که روی آن را مخمل یا تیماج می کشند برای نگهداری رخت و لباس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ تراش
تصویر یخ تراش
ابزاری مانند داس که با آن یخ را می تراشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ دربهشت
تصویر یخ دربهشت
نوشیدنی تهیه شده از یخ کوبیده شده و شربت آلبالو، لیمو و امثال آن ها، خوراکی که از شیر، شکر، نشاسته و گلاب تهیه کرده و پس از سرد شدن به شکل لوزی یا شکل دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بستن
تصویر یخ بستن
منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی، فسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخه
تصویر یخه
یقه، آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخه
تصویر یخه
کاک، نوعی نان شیرینی خشک و نازک و لایه لایه، یوخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخی
تصویر یخی
یخ زده، منجمد مثلاً گوشت یخی، از جنس یخ مثلاً مجسمۀ یخی، یخ فروش، نوعی بستنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ کردن
تصویر یخ کردن
سرد شدن، کنایه از دچار ترسیدن یا شگفت زدگی شدن، یخ زدن، فسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخیده
تصویر یخیده
یخ زده، یخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخی
تصویر یخی
یخ فروش فروشنده یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخه
تصویر یخه
یقه و گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخنی کش
تصویر یخنی کش
آنکه یخنی ازدیگ برآورد ودرظرف ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخنی فروش
تصویر یخنی فروش
آنکه یخنی می فروشد فروشنده یخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخنی پلو
تصویر یخنی پلو
قسمی از پلوکه باگوشت ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخنی پزی
تصویر یخنی پزی
شغل وعمل پخنی پز، دکان یخنی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخنی پز
تصویر یخنی پز
کسی که یخنی پزد
فرهنگ لغت هوشیار
پخته مقابل خام، هرچیزاز مال واسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت بکارآید: مخورغم زصیدی که ناکرده ای که یخنی بود هر چه ناخورده ای. (نظامی)، گوشت پخته شده گرم وسرد، گوشت مهرا پخته گوشت آب پز، در خراسان قسمی پلو که درآن گوشت در ته دیگ گذاشته میشود ته چین، نوعی خوراک شبیه آبگوشت و آنرا از گوشتهای چرب سازند. در قدیم در تهران پختن و خوردن یخنی رواج داشت ودر سر هر گذر دکانهای یخنی پزی دیده میشد. امااکنون مدتی دراز است که این شغل متروک شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخمور
تصویر یخمور
میان تهی لرزان، چشم پنام
فرهنگ لغت هوشیار
بیکار و بیمار بودن ازکار معاف بودن و از دستمزد و مقرری آن استفاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخلا بودن
تصویر یخلا بودن
آزادوبی خیال بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخضور
تصویر یخضور
سبز سبزینه
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که همراه دسته مطربان بود ویخدان (محتوی لباس مطربان) را حمل کند: سفره برداشتن از شیخ نه آسان باشد بهتر آنست که یخدان کش زندان باشد، (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
چاله عمیق و مسقف که یخ را زمستان در آن ریزند و نگهدارند تا تابستان استفاده کنند، جای یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
ژله و تگرگ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
گودالی است وسیع وعریض وکم عمق که دریخچالهای طبیعی احداث می کردند ودرشبهای سردزمستان در آن آب می انداختند تا بر اثر برودت منجمد شود و سپس یخهای گرفته شده را در گود یخچال می ریختند
فرهنگ لغت هوشیار