جدول جو
جدول جو

معنی یخ کردن

یخ کردن
سرد شدن، کنایه از دچار ترسیدن یا شگفت زدگی شدن، یخ زدن، فسرده شدن
تصویری از یخ کردن
تصویر یخ کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با یخ کردن

یخ کردن

یخ کردن
بسیارسرد شدن، دچارسرمای سخت گشتن، سخت متحیر و مبهوت ماندن، وارفتن دمغ شدن ناراحت شدن براثر بیمزگی شخص ثالث. یا یخ کردن کسی. گرفتن، کارااورونق یافتن، یا یخ کردن کسی نگرفتن، رونق نیافتن، مورد توجه قرارنگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

یخ کردن

یخ کردن
بسیار سرد شدن، کنایه از بسیار متعجب شدن، وا رفتن، دمغ شدن
یخ کردن
فرهنگ فارسی معین

یخ کردن

یخ کردن
نیک سرد شدن. (ناظم الاطباء). یخ بستن. بسته شدن آب و موج و مانند آن. (از آنندراج) :
شود افسرده صاف دل ز سکون
آب یخ می کند چو استاده ست.
شفیع اثر (از آنندراج).
، سرد شدن. گرمی از دست دادن: نهار یخ کرد. غذا یخ کرد. (یادداشت مؤلف) ، در تداول عامه، چاییدن. از دست دادن حرارت طبیعی. نفوذ کردن سرما در اندامی: پاها و دستهایم یخ کرد، بی رونق شدن.
- بازار کسی یخ کردن، سرد شدن بازار او. از رونق افتادن بازار وی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پخ کردن

پخ کردن
قطعه چوبی را بشکل منشور مثلث القاعده ساختن بنحوی که زاویه هر سطح نسبت بسطح دیگر قایمه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار

بیخ کردن

بیخ کردن
ریشه دواندن:
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او.
سعدی
لغت نامه دهخدا