- یارمند
- یاری دهنده، یار و دوست،
برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
معنی یارمند - جستجوی لغت در جدول جو
- یارمند
- دوست و اعانت کننده و یاری دهنده
- یارمند ((مَ))
- یاری دهنده، یار، دوست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل یارمند
یاری، کمک، اعانت
باردار، دارای بار
بشکل خار، حقیر، پست
ویژگی مردی که زن و فرزند دارد، برای مثال ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی - لغتنامه - یالمند)
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
دارای یار، یار دوست
عیالمند
صاحب آرام، آرام گرفته
اعانت کردن یاری کردن
معتقد، مومن
مورد احترام، محترم
سخاوتمند
محتاج
با ارج، باارزش، گرانبها، صاحب قدر و قیمت
عزیزوگرامی
با اصل و نسب، اصیل
محتمل
مرتب، منظم
بهره برنده متمتع مستفید، دارای سهم و حصه