سزاوار. درخور. لایق. سزا: و بلطف بی علت ذات او را (انسان را) سزامند سریر خلافت و شایستۀخلعت رسالت کرد. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی). به بسدین لب خود بوسه داد فرق ترا که تاج و افسر شاهانه را سزامندی. سوزنی. ز دوران سپهر خوبی و نیکی نماینده بهر خوبی سزامندم بهر نیکی سزاوارم. سوزنی