جدول جو
جدول جو

معنی گوارده - جستجوی لغت در جدول جو

گوارده
هضم شده
تصویری از گوارده
تصویر گوارده
فرهنگ فارسی عمید
گوارده
(گُ دَ / دِ)
هضم شده. گواریده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گواردن
تصویر گواردن
خوب هضم شدن، هضم شدن غذا در معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواره
تصویر گواره
گلۀ گاو، گاواره، گوباره، کوپاره
مخفّف واژۀ گاهواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارده
تصویر وارده
وارد شده مثلاً جراحت وارده بر او شدید بود، نقل شده
واردۀ قلبی: در تصوف وارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذارده
تصویر گذارده
نهاده شده، گذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسارده
تصویر گسارده
نوشیده، آشامیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارده
تصویر گزارده
به جا آورده، اداشده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رِ)
گوارا و خوش آیند درذائقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
با یکدیگر بر آب آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی به آب یا جایی بیامدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نهاده شده. وضعشده. قرارداده شده
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
گواره. (شعوری ج 2 ص 327). رجوع به گواره شود، حشره ای است بالدار که آن را کلبک نیز گویند (؟). (شعوری ج 2 ص 327)
لغت نامه دهخدا
(اُ گَ تَ)
گواریدن. لذیذ شدن. لذت دادن. گوارا بودن. گوارا گشتن. مهنا شدن. و رجوع به گواریدن شود، گواریدن. هضم شدن. تحلیل رفتن. گذشتن. و رجوع به گواریدن شود، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. و رجوع به گواریدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم. (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن). هنی ٔ. (منتهی الارب). مهنا. هاضم:
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو گداز.
بوشکور (از لغت فرس ص 168).
و این ناحیت (چغانیان) هوای خوشی دارد و زمینی درست و آب گوارنده. (حدود العالم).
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی.
منوچهری (دیوان چ 2دبیرسیاقی ص 130).
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم چو در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب.
ناصرخسرو.
هست پندت نگاهدارنده
همچو می ناخوش و گوارنده.
سنائی.
حیات را چه گوارنده تر ز آب ولیک
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش.
سنائی.
تو گویی اسد خورد رأس ذنب را
گوارنده نامد بر آوردش از بر.
خاقانی.
چوسرمست گشت از گوارنده می
گل از آب گلگون برآورد خوی.
نظامی.
نبید گوارنده می خورد شاد.
نظامی.
پس حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید. (تاریخ قم ص 8)، هر آنچه هضم شود. (ناظم الاطباء).
- ناگوارنده، ناگوار. ناخوشگوار. بدگوار.
- طعام ناگوارنده، خوراکی که کل بر معده شده و به دشواری هضم گردد. (ناظم الاطباء).
- هوای گوارنده، هوای سلامتی بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
دهی بوده است متعلق به دودانگه از دههای هزارجریب ساری. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 122 بخش انگلیسی و ص 164 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
قرض و دین اداشده. (ناظم الاطباء). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گماشته. منصوب
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
برطرف شده. از میان رفته. شکسته:
اندوه من بروی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عطای تو.
مسعودسعد.
، گذاشته. (برهان). و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سیاستمداری فرانسوی که در سن امیلیون متولد شد (1758- 1794م.). وی از حزب ژیرندن بود. گواده با کوه نشینان جنگ کرد ولی سر او را بریدند
لغت نامه دهخدا
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
خوب هضم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
خوشگوار و موافق و سلامتی بخش و سریع الهضم، هاضم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
نصب کرده، نشان داده، تبسم کرده، شکفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواره
تصویر گواره
مخفف گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارد
تصویر گوارد
هضم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وارد، درآیندگان راه ها رسیده ها وارده درفارسی مونث وارد گذرگاه، گذرنده، بر آب آینده آب بردارنده مونث وارد: (اجناس وارده)، جمع واردات
فرهنگ لغت هوشیار
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذارده
تصویر گذارده
((گُ دِ))
وضع شده، قرارداد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
((گُ دَ))
هضم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواره
تصویر گواره
((گَ رَ یا رِ))
مخفف گهواره است، گله گاو، خانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارد
تصویر گوارد
((گُ))
هضم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
گوارشگر، گوارا، هاضم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی