خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم. (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن). هنی ٔ. (منتهی الارب). مهنا. هاضم: هرچه بخوردی تو گوارنده باد گشته گوارش همه بر تو گداز. بوشکور (از لغت فرس ص 168). و این ناحیت (چغانیان) هوای خوشی دارد و زمینی درست و آب گوارنده. (حدود العالم). عمر و تن تو باد فزاینده و دراز عیش خوش تو باد گوارنده و هنی. منوچهری (دیوان چ 2دبیرسیاقی ص 130). نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم چو در کام حمار آید. ناصرخسرو. آن شرابی که ز کافور مزاج است در او مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب. ناصرخسرو. هست پندت نگاهدارنده همچو می ناخوش و گوارنده. سنائی. حیات را چه گوارنده تر ز آب ولیک کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش. سنائی. تو گویی اسد خورد رأس ذنب را گوارنده نامد بر آوردش از بر. خاقانی. چوسرمست گشت از گوارنده می گل از آب گلگون برآورد خوی. نظامی. نبید گوارنده می خورد شاد. نظامی. پس حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید. (تاریخ قم ص 8)، هر آنچه هضم شود. (ناظم الاطباء). - ناگوارنده، ناگوار. ناخوشگوار. بدگوار. - طعام ناگوارنده، خوراکی که کل بر معده شده و به دشواری هضم گردد. (ناظم الاطباء). - هوای گوارنده، هوای سلامتی بخش. (ناظم الاطباء)
خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم. (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن). هنی ٔ. (منتهی الارب). مهنا. هاضم: هرچه بخوردی تو گوارنده باد گشته گوارش همه بر تو گداز. بوشکور (از لغت فرس ص 168). و این ناحیت (چغانیان) هوای خوشی دارد و زمینی درست و آب گوارنده. (حدود العالم). عمر و تن تو باد فزاینده و دراز عیش خوش تو باد گوارنده و هنی. منوچهری (دیوان چ 2دبیرسیاقی ص 130). نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم چو در کام حمار آید. ناصرخسرو. آن شرابی که ز کافور مزاج است در او مهر نشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب. ناصرخسرو. هست پندت نگاهدارنده همچو می ناخوش و گوارنده. سنائی. حیات را چه گوارنده تر ز آب ولیک کسی که بیشترش خورد بُکْشد استسقاش. سنائی. تو گویی اسد خورد رأس ذنب را گوارنده نامد بر آوردش از بر. خاقانی. چوسرمست گشت از گوارنده می گل از آب گلگون برآورد خوی. نظامی. نبید گوارنده می خورد شاد. نظامی. پس حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید. (تاریخ قم ص 8)، هر آنچه هضم شود. (ناظم الاطباء). - ناگوارنده، ناگوار. ناخوشگوار. بدگوار. - طعام ناگوارنده، خوراکی که کل بر معده شده و به دشواری هضم گردد. (ناظم الاطباء). - هوای گوارنده، هوای سلامتی بخش. (ناظم الاطباء)
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده