معنی وارده وارده وارد شده مثلاً جراحت وارده بر او شدید بود، نقل شدهواردۀ قلبی: در تصوف وارد تصویر وارده فرهنگ فارسی عمید
وارده وارده جمع وارد، درآیندگان راه ها رسیده ها وارده درفارسی مونث وارد گذرگاه، گذرنده، بر آب آینده آب بردارنده مونث وارد: (اجناس وارده)، جمع واردات فرهنگ لغت هوشیار
وارده وارده شهری است. (منتهی الارب). منزلی است در راه شام به مصر در وسط ریگزار از توابع حفار، بازار و مسجدی دارد. در قدیم شهری بوده و بازار و جامع و خندقهایی داشته است که بعدها خراب گشته. (از معجم البلدان) لغت نامه دهخدا
بارده بارده مونث بارد سرد و خنک: امراض بارده اوجاع بارده. میوه دهنده ثمر دهنده (درخت) فرهنگ لغت هوشیار
شارده شارده مونث شارد چکامه چکامه ای که برسر زبانهاباشد مونث شارد، واحد شارد، جمع شوارد شرد فرهنگ لغت هوشیار
بارده بارده مؤنثِ واژۀ بارد، سرد، خنک، بی مزه، خنک، آنکه معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد فرهنگ فارسی عمید
اورده اورده ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن فرهنگ فارسی عمید
والده والده مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه فرهنگ فارسی عمید