جدول جو
جدول جو

معنی گنش - جستجوی لغت در جدول جو

گنش
تب خال، اصابت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنگ
تصویر گنگ
کسی که اصلاً نتواند حرف بزند، بی زبان
کنایه از مبهم، نامفهوم
لولۀ سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار میگذاشتند، تنبوشه، موری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منش
تصویر منش
خو، سرشت، طبیعت، همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنش
تصویر تنش
تنیدن، بافتن، تابیدن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنج
تصویر گنج
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشن
تصویر گشن
بسیار، انبوه، برای مثال به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشن سوختن (سعدی۱ - ۴۸ حاشیه)
دارای هیکل تنومند
نر، تخمی، فحل
گشن دادن: مایۀ آبستنی دادن، باردار ساختن، بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن
گشن گرفتن: بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش
تصویر گوش
از اعضای بدن که آلت شنیدن است و به وسیلۀ آن صداها درک می شود و از سه قسمت تشکیل شده گوش خارجی، میانی و درونی
گوشه
کنایه از جاسوس
کنایه از منتظر، مراقب
در آیین زردشتی ایزد نگهبان چهارپایان
در آیین زردشتی روز چهاردهم از هرماه خورشیدی
گوش به در داشتن: کنایه از منتظر بودن، برای مثال گوش دلم بر در است، تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه، تا که بیارد پیام (سعدی۲ - ۴۰۵)
گوش تیز کردن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن
گوش خواباندن: کنایه از صبر کردن و منتظر فرصت بودن
گوش دادن: گوش فرا دادن، گوش کردن، شنیدن
گوش داشتن: گوش کردن، گوش فرا دادن، شنیدن، کنایه از مواظبت و مراقبت و حفظ کردن
گوش فرادادن: گوش دادن و شنیدن
گوش فراداشتن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن
گوش گرفتن: گوش دادن، گوش داشتن، کنایه از پند کسی را شنیدن و به یاد نگه داشتن
گوش نهادن: به دقت گوش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
مرد قوی جثه
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخوست، جز، آبخست، اداک، آبخو، آدک، آداک برای مثال همان گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری - ۳۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گند
تصویر گند
سپاه، لشکر
تخم، خایه، بیضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گند
تصویر گند
بوی بد، بوی ناراحت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نِ)
افراختگی بنا و عمارت. (ناظم الاطباء). برآوردن دیوار عمارت و امثال آن باشد. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). در فرهنگ ناصری و برهان بمعنی برآوردن و برکردن دیوار عمارت و امثال آن باشد و فیه نظر، زیرا چه از آن مصدر نوشته است و لفظ مصدر نیست مگر آنکه چون مرکب باشد یا شین مصدریه آن هنگام باید که ممدود بوده (آگنش) مشتق از آگندن زیرا چه مقصود هیچ لغتی یافته نشده و آنچه ممدود است معنی آن معلوم است و در هیچ لغت با کاف فارسی مکسور به معنی پر کردن نیست و این معنی صحیح است و لفظ غلط زیرا چه تصحیح لفظ به مد و کاف فارسی موقوف است. (از آنندراج از مؤید الفضلاء) ، کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. (منتهی الارب). کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. (تاج المصادر بیهقی)، بند کردن رخنۀ کمکم (آفتابه) و سبو، اصلاح کردن حال کسی را،
{{اسم}} جمع واژۀ لئیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ نِ)
رجوع به آکنش شود
لغت نامه دهخدا
استعداد، توانائی دفینه که پادشاهان نهند، زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند، دفینه
فرهنگ لغت هوشیار
آلت شنوائی، عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد، مجرای سمع و حس سمع را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسپاهو کلان آهوی فریکایی که دمی چون دم اسپ دارد از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه
تصویر گنه
مخفف گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشن
تصویر گشن
انبوه لشکر یا کاروان یا جنگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنش
تصویر کنش
کردار، عمل، کردار بد و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گند
تصویر گند
بوی بد بیضه، غده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنش
تصویر بنش
گریز از بدی سستی سستی در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنش
تصویر آگنش
عمل آکندن، حشو آکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منش
تصویر منش
اندیشه کردن تفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیش
تصویر گیش
پنجره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
شخصی که به ایماء و اشاره حرف زند نه بزبان، لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنا
تصویر گنا
گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنش
تصویر حنش
مار واره از مای ها (حشرات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنش
تصویر کنش
((کُ نِ))
عمل، کردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشن
تصویر گشن
((گَ شَ))
بسیار، انبوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش
تصویر گوش
عضو شنوایی، گوشه، زاویه
گوش از چیزی گرفتن: آن چیز را ترک کردن، به آن چیز بی توجهی کردن
گوش کسی بدهکار نبودن: کنایه از به حرف دیگران توجهی نکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنش
تصویر کنش
عمل، فعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنش
تصویر تنش
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
ابکم، عجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوش
تصویر گوش
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منش
تصویر منش
شخصیت، عادت، طبع، خصلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنش
تصویر زنش
ضربه
فرهنگ واژه فارسی سره