گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مِثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پُر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
از اعضای بدن که آلت شنیدن است و به وسیلۀ آن صداها درک می شود و از سه قسمت تشکیل شده گوش خارجی، میانی و درونی گوشه کنایه از جاسوس کنایه از منتظر، مراقب در آیین زردشتی ایزد نگهبان چهارپایان در آیین زردشتی روز چهاردهم از هرماه خورشیدی گوش به در داشتن: کنایه از منتظر بودن، برای مثال گوش دلم بر در است، تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه، تا که بیارد پیام (سعدی۲ - ۴۰۵) گوش تیز کردن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن گوش خواباندن: کنایه از صبر کردن و منتظر فرصت بودن گوش دادن: گوش فرا دادن، گوش کردن، شنیدن گوش داشتن: گوش کردن، گوش فرا دادن، شنیدن، کنایه از مواظبت و مراقبت و حفظ کردن گوش فرادادن: گوش دادن و شنیدن گوش فراداشتن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن گوش گرفتن: گوش دادن، گوش داشتن، کنایه از پند کسی را شنیدن و به یاد نگه داشتن گوش نهادن: به دقت گوش دادن
از اعضای بدن که آلت شنیدن است و به وسیلۀ آن صداها درک می شود و از سه قسمت تشکیل شده گوش خارجی، میانی و درونی گوشه کنایه از جاسوس کنایه از منتظر، مراقب در آیین زردشتی ایزد نگهبان چهارپایان در آیین زردشتی روز چهاردهم از هرماه خورشیدی گوش به در داشتن: کنایه از منتظر بودن، برای مِثال گوش دلم بر در است، تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه، تا که بیارد پیام (سعدی۲ - ۴۰۵) گوش تیز کردن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن گوش خواباندن: کنایه از صبر کردن و منتظر فرصت بودن گوش دادن: گوش فرا دادن، گوش کردن، شنیدن گوش داشتن: گوش کردن، گوش فرا دادن، شنیدن، کنایه از مواظبت و مراقبت و حفظ کردن گوش فرادادن: گوش دادن و شنیدن گوش فراداشتن: به دقت گوش دادن، گوش نهادن گوش گرفتن: گوش دادن، گوش داشتن، کنایه از پند کسی را شنیدن و به یاد نگه داشتن گوش نهادن: به دقت گوش دادن
مرد قوی جثه قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخوست، جز، آبخست، اداک، آبخو، آدک، آداک برای مثال همان گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری - ۳۵۸)
مرد قوی جثه قوز، برآمدگی در چیزی، خَمیدِه، مُنحَنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، مُحَدَّب جَزیرِه، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخوست، جَز، آبخُست، اَداک، آبخو، آدَک، آداک برای مِثال همان گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری - ۳۵۸)
افراختگی بنا و عمارت. (ناظم الاطباء). برآوردن دیوار عمارت و امثال آن باشد. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). در فرهنگ ناصری و برهان بمعنی برآوردن و برکردن دیوار عمارت و امثال آن باشد و فیه نظر، زیرا چه از آن مصدر نوشته است و لفظ مصدر نیست مگر آنکه چون مرکب باشد یا شین مصدریه آن هنگام باید که ممدود بوده (آگنش) مشتق از آگندن زیرا چه مقصود هیچ لغتی یافته نشده و آنچه ممدود است معنی آن معلوم است و در هیچ لغت با کاف فارسی مکسور به معنی پر کردن نیست و این معنی صحیح است و لفظ غلط زیرا چه تصحیح لفظ به مد و کاف فارسی موقوف است. (از آنندراج از مؤید الفضلاء) ، کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. (منتهی الارب). کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. (تاج المصادر بیهقی)، بند کردن رخنۀ کمکم (آفتابه) و سبو، اصلاح کردن حال کسی را، {{اسم}} جمع واژۀ لئیم. (منتهی الارب)
افراختگی بنا و عمارت. (ناظم الاطباء). برآوردن دیوار عمارت و امثال آن باشد. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). در فرهنگ ناصری و برهان بمعنی برآوردن و برکردن دیوار عمارت و امثال آن باشد و فیه نظر، زیرا چه از آن مصدر نوشته است و لفظ مصدر نیست مگر آنکه چون مرکب باشد یا شین مصدریه آن هنگام باید که ممدود بوده (آگنش) مشتق از آگندن زیرا چه مقصود هیچ لغتی یافته نشده و آنچه ممدود است معنی آن معلوم است و در هیچ لغت با کاف فارسی مکسور به معنی پر کردن نیست و این معنی صحیح است و لفظ غلط زیرا چه تصحیح لفظ به مد و کاف فارسی موقوف است. (از آنندراج از مؤید الفضلاء) ، کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. (منتهی الارب). کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. (تاج المصادر بیهقی)، بند کردن رخنۀ کُمکُم (آفتابه) و سبو، اصلاح کردن حال کسی را، {{اِسم}} جَمعِ واژۀ لئیم. (منتهی الارب)