جدول جو
جدول جو

معنی گشن

گشن
بسیار، انبوه، برای مثال به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشن سوختن (سعدی۱ - ۴۸ حاشیه)
دارای هیکل تنومند
نر، تخمی، فحل
گشن دادن: مایۀ آبستنی دادن، باردار ساختن، بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن
گشن گرفتن: بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
تصویری از گشن
تصویر گشن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گشن

گشن

گشن
دهی است از دهستان بابک بخش حومه شهرستان تربت حیدریه واقع در 18هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه، سر راه مالرو عمومی به کدکن. هوای آن معتدل و دارای 175 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

گشن

گشن
محمد معین در حاشیۀ برهان ذیل همین کلمه نوشته اند: در اوستا ارشن و در پهلوی گوشن یا وشن به معنی نر و مردانه آمده و در فارسی نیز گشن به ضم اول و سکون دوم به همین معنی است، اما گشن وکشن (با حرکات مختلف) را به معنی بسیار و انبوه نیزگرفته اند. در این بیت به کسر دوم آمده:
سوی رود با کاروان گشن
زهابی بدو اندرون سهمگن.
ابوشکور بلخی.
و در این بیت نیز حرف دوم متحرک است:
از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ
درختی گشن بیخ و بسیارشاخ.
دقیقی طوسی (گشتاسب نامه).
بعقیدۀ محققان این کلمات بهر دو معنی ازیک ریشه میباشند و اصلاً بمعنی نر و فحل و مجازاً بمعنی بسیار، انبوه و فراوان استعمال شده. این بیت ابوشکور بلخی مؤید آن است که بمعنی دوم هم در اصل به سکون دوم بوده و بضرورت شعر متحرک آورده اند:
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
رجوع به مزدیسنا تألیف معین ص 334، برگزیدۀ شعر تألیف معین ج 1 ص 27 شود’. بسیار و انبوه باشد. (از برهان قاطع چ معین) (آنندراج). انبوه بود از لشکر و قافله و مال و شاخ درخت و بیشه و آنچه بدین ماند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
وز آن پس گرفتندش (گیو را) اندر میان
چنان لشکری گشن شیری ژیان.
فردوسی.
چنین گفت کای مرد گردن فراز
چنین لشکر گشن و این گونه ساز.
فردوسی.
چو چشم تهمتن بدیشان رسید
به ره بر درختی گشن شاخ دید.
فردوسی.
شه سپه شکن جنگجو ز پیش ملک
میان بیشۀ گشن اندرون خزید چو مار.
فرخی.
خسروی با لشکری گشن و قوی
خسروی با لشکری گشن و گران.
فرخی.
بجایی دگر دید بر سنگلاخ
درختی گشن برگ بسیارشاخ.
اسدی.
همانجای بد مرغزاری فراخ
میانش درختی گشن برگ و شاخ
درختی گشن شاخ بر شیخ کوه
از انبوه شاخش ستاره ستوه.
اسدی.
عروسی بهاری کنون از بنفشه
گشن جعد و از لاله رخسار دارد.
ناصرخسرو.
یکسو کش سر از این گشن لشکر
بیهوده مرو پس گشن ساری.
ناصرخسرو.
رفته و جسته ز هول و سهم تیغ و تیر تو
در گشن تر بیشه شیر وتنگ تر سوراخ مار.
مسعودسعد.
به شرار دل ودود نفسم
ماند بر عارض جعد گشنت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا