جدول جو
جدول جو

معنی گشن - جستجوی لغت در جدول جو

گشن
بسیار، انبوه، برای مثال به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشن سوختن (سعدی۱ - ۴۸ حاشیه)
دارای هیکل تنومند
نر، تخمی، فحل
گشن دادن: مایۀ آبستنی دادن، باردار ساختن، بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن
گشن گرفتن: بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
تصویری از گشن
تصویر گشن
فرهنگ فارسی عمید
گشن
(گَ / گَ شَ)
محمد معین در حاشیۀ برهان ذیل همین کلمه نوشته اند: در اوستا ارشن و در پهلوی گوشن یا وشن به معنی نر و مردانه آمده و در فارسی نیز گشن به ضم اول و سکون دوم به همین معنی است، اما گشن وکشن (با حرکات مختلف) را به معنی بسیار و انبوه نیزگرفته اند. در این بیت به کسر دوم آمده:
سوی رود با کاروان گشن
زهابی بدو اندرون سهمگن.
ابوشکور بلخی.
و در این بیت نیز حرف دوم متحرک است:
از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ
درختی گشن بیخ و بسیارشاخ.
دقیقی طوسی (گشتاسب نامه).
بعقیدۀ محققان این کلمات بهر دو معنی ازیک ریشه میباشند و اصلاً بمعنی نر و فحل و مجازاً بمعنی بسیار، انبوه و فراوان استعمال شده. این بیت ابوشکور بلخی مؤید آن است که بمعنی دوم هم در اصل به سکون دوم بوده و بضرورت شعر متحرک آورده اند:
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
رجوع به مزدیسنا تألیف معین ص 334، برگزیدۀ شعر تألیف معین ج 1 ص 27 شود’. بسیار و انبوه باشد. (از برهان قاطع چ معین) (آنندراج). انبوه بود از لشکر و قافله و مال و شاخ درخت و بیشه و آنچه بدین ماند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
وز آن پس گرفتندش (گیو را) اندر میان
چنان لشکری گشن شیری ژیان.
فردوسی.
چنین گفت کای مرد گردن فراز
چنین لشکر گشن و این گونه ساز.
فردوسی.
چو چشم تهمتن بدیشان رسید
به ره بر درختی گشن شاخ دید.
فردوسی.
شه سپه شکن جنگجو ز پیش ملک
میان بیشۀ گشن اندرون خزید چو مار.
فرخی.
خسروی با لشکری گشن و قوی
خسروی با لشکری گشن و گران.
فرخی.
بجایی دگر دید بر سنگلاخ
درختی گشن برگ بسیارشاخ.
اسدی.
همانجای بد مرغزاری فراخ
میانش درختی گشن برگ و شاخ
درختی گشن شاخ بر شیخ کوه
از انبوه شاخش ستاره ستوه.
اسدی.
عروسی بهاری کنون از بنفشه
گشن جعد و از لاله رخسار دارد.
ناصرخسرو.
یکسو کش سر از این گشن لشکر
بیهوده مرو پس گشن ساری.
ناصرخسرو.
رفته و جسته ز هول و سهم تیغ و تیر تو
در گشن تر بیشه شیر وتنگ تر سوراخ مار.
مسعودسعد.
به شرار دل ودود نفسم
ماند بر عارض جعد گشنت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
گشن
(گِ)
دهی است از دهستان بابک بخش حومه شهرستان تربت حیدریه واقع در 18هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه، سر راه مالرو عمومی به کدکن. هوای آن معتدل و دارای 175 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
گشن
انبوه لشکر یا کاروان یا جنگل
تصویری از گشن
تصویر گشن
فرهنگ لغت هوشیار
گشن
((گَ شَ))
بسیار، انبوه
تصویری از گشن
تصویر گشن
فرهنگ فارسی معین
گشن
بارورسازی، جفت جو، فحل، نرخواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشنه
تصویر گشنه
گرسنه، انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، حریص، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشن دادن
تصویر گشن دادن
مایۀ آبستنی دادن، باردار ساختن، بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشن خواه
تصویر گشن خواه
ماده ای که در طلب نر باشد، خواهان جفت گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشن گرفتن
تصویر گشن گرفتن
بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشن گیری
تصویر گشن گیری
آمیزش برای آبستن شدن، جفت گیری، گرده افشانی در بعضی گیاهان و درختان برای بارور گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
گرسنگی، گرسنه بودن، گرسنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
جفت گیری، جفت شدن حیوان نر و ماده، گرد درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده زدن برای بارور شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 26هزارگزی شمال خاور برازجان. هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مرکّب از: گشن + ی پسوند، حاصل مصدر، اسم معنی، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رفتن جانور نر باشد بر بالای ماده، یعنی جفت شدن حیوانات با هم. (برهان)، جفتی نر با ماده. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، گشنی درخت، یعنی چیزی از درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده دادن. گویند یکسال حضرت رسالت صلوات اﷲ علیه از گشنی درختان منع فرمود در آن سال درختان بار نگرفتند، به عرض رسول رسانیدند که امسال درختان بارور نشدند. حضرت فرمود: انتم اعلم بامور دنیاکم. بعد از آن معتاد همه سال رابجا آوردند. (برهان)، بارور کردن درخت خرما. (غیاث) (آنندراج)، افشاندگی گرد خرمابن نر بر خرمابن ماده. (ناظم الاطباء) ، انبوهی. پرپشتی. بسیاری و انبوهی و گنجان از هر چیزی. (غیاث) :
جعدی سیاه دارد کزگشنی
پنهان شود بدو در سرخاره.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
گسن. گسنه. گرسنه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گرسنه. (برهان) (جهانگیری). گرسنه و گسنه. (آنندراج) : پس باد را بفرمود تا آن بساط را بنهاد و خانه مکه را طواف کرد... پس از مکه بگذشت و از زمین حجاز بگذشت وراهگذارش در بیابان سبا بود و گرما سخت گرم بود و خلق تشنه و گشنه بودند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
یار کارافتاده را یاری هم از یاران رسد
گشنۀ بی توشه را سیری هم از بریان رسد.
بسحاق اطعمه.
به دوران جهان دوری به دور خوان نمی ماند
به چشم گشنگان شکلی به شکل نان نمی ماند.
بسحاق اطعمه.
کنون خود گشنه میمانم در این شهر
که ترکان کرده اند آن غله تاراج.
بسحاق اطعمه.
ابر گشنگانید سمع و بصر
چه سمع و بصر بلکه شیر و شکر.
بسحاق اطعمه.
و هرگاه که گشنه یا تشنه میشده اند به مقابر و مزارات اهل اﷲ میرفتند. (مزارات کرمان ص 131)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
آنرا جعل گویند و آن حشرۀ سیاهی است که آنرا سرگین گردان و گردانک نیز گویند. (شعوری ج 2 ورق 299)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشنیدن
تصویر گشنیدن
آمیختن نر و ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشن یافته
تصویر گشن یافته
باردار شده (جانور)، لقاح شده (گیاه مخصوصا خرما)
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنگی: در بادیه شدم بتوکل گفتم از آن اهل منازل هیچیز نخورم ورع را یک چشم من بدوی فرد دوست از گشنامار. طعام ندادید از گشنامار بکشتید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
گرسنگی: مردی از فاقه در امان آمد کارش از گشنگی بجان آمد. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنه ماندن: کنون خود گشنه میمانم درین شهر که ترکان کرده اند آن غله تاراج. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنی داده
تصویر گشنی داده
باردار شده (جانور)، لقاح شده (گیاه مخصوصا خرما)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه جانور نر را بر ماده کشد، آنکه گیاهی نر (چون خرما) را با گیاه ماده لقاح دهد
فرهنگ لغت هوشیار
جفت شدن نزدیکی کردن: و لوطیان از یکدیگر آویخته باشند همچنانکه سگ از ماده آویزد چون گشنی کنند از یکدیگر باز نتوان شد بدان بشناسند که ایشان لوطیان اند
فرهنگ لغت هوشیار
یا گشنیج دشتی. به گیاهان ذیل اطلاق کرده اند: الف - نوع کوچک بادرنجبویه. ب - نوعی از شاهتره. ج - مخلصه. د - کزبره بری
فرهنگ لغت هوشیار
بار برداشتن آبستن شدن، آمیختن گامت نر با گامت ماده. در این امر چند مرحله میتوان در نظر گرفت: اول - گرده افشانی. انتقال دانه گرده با شکال مختلف صورت میگیرد. اگر گل نر ماده باشد و پرچم و مادگی آن در یک جا و نزدیک قرار گیرد انتقال دانه گرده باسانی انجام میشود و مستقیما پس از باز شدن بساک دانه های گرده بر روی کلاله می نشیند. در این حالت گرد افشانی مستقیم است. اگر پرچم و مادگی در یک موقع نرسند و یکی از آنها زودتر بالغ شود پرچمهای یک گل بمادگی گلهای دیگر که رسیده اند منتقل میشود و اگر گلهای ماده و گلهای نر جداگانه باشند نیز همین عمل صورت میگیرد. گیاهانی که گلهای نرو ماده آنها جدا ولی بر روی یک پایه اند تک پایه نامیده میشوند مانند ذرت و بلوط و فندق و اگر گلهای نر بر روی یک گیاه و گلهای ماده بر روی گیاه دیگر باشد آنرا دو پایه خوانند مانند: شاهدانه و خرما و در تمام این حالت گرده افشانی مستقیم است. گرده افشانی غیر مستقیم بوسیله باد یا حشرات (زنبور مگس پروانه) صورت میگیرد گاهی نیز بوسیله انسان انجام میشود که گرده ها را از روی درخت نر گرفته بر روی درخت ماده می افشانند (مانند خرما)، بعضی از دانه های گرده بالهایی دارند که وزش باد انتقال آنها را آسانتر میکند (مانند کاج)، دوم - آمیزش. همینکه دانه گرده ای بر روی کلاله قرار گیرد ناهمواری سطح آن بهمواریهای کلاله می چسبد. رطوبت ماده غذایی و لعابی کلاله در داخل گرده اثر کرده لوله گرده ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و یکساله است. برگهایش شبیه جعفری و بی کرک میباشد و در نواحی بحرالرومی و آسیا (از جمله ایران) می روید و چون جزو سبزیهای خوراکی است بدین منظور کشت میشود. گلهایش سفید مایل بصورتی و دارای آرایش چترهای مرکب در انتهای ساقه میباشد. ارتفاع این گیاه تقریبا به نیم متر میرسد. ساقه اش راست و شفاف و کم و بیش خط دارد و برگهایش متناوب و در قسمت انتهایی ساقه دارای بریدگیهای رشته یی بسیار ولی در قاعده ساقه تقریبا کامل و دارای بریدگیهای نوک تیز است. میوه اش دو فندقه و بیضوی شکل مایل برنگ زرد و دارای بوی نامطبوع شبیه بوی ساس است. میوه گشنیز که در تداول عامه بنام دانه یا تخم گشنیز نامیده میشود مقوی معده و محرک و بادشکن و معرق است کزبره کسبره جلجلان. یا آش گشنیز. آشی که در آن گشنیز کنند. یا گشنیز پلو. پلوی که در آن گشنیز کنند. یا گشنیز کوهی. تخم مخلصه، (بازی گنجفه ورق) ورقی که خالهای آن بشکل برگ گشنیز است
فرهنگ لغت هوشیار
ابتدای غوره انگور که از کوچکی بدانه انگور ماند. یا گشنیزه حصرم. شراب انگوری: حرمت می را که می گشنیزدیگ عیشهاست. بر سر گشنیزه حصرم روان افشانده اند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گشنیز مانند گشنیز، (گنجفه) ورقی که خالهای آن بشکل برگ گشنیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
جفتگیری، نزدیکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنه، جمع گشنگان: گر اشتها بشعر منت شد عجب مدار کاین گشنگان حدیث غذا خوش ادا کنند. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگشن
تصویر بگشن
((بِ گُ))
نرخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشنه
تصویر گشنه
((گُ نِ))
گرسنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
((گُ))
جفت گیری حیوان نر با ماده
فرهنگ فارسی معین