جدول جو
جدول جو

معنی گشنه

گشنه
گرسنه، انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، حریص، آزمند
تصویری از گشنه
تصویر گشنه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گشنه

گشنه

گشنه
گرسنه، جمع گشنگان: گر اشتها بشعر منت شد عجب مدار کاین گشنگان حدیث غذا خوش ادا کنند. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار

گشنه

گشنه
گسن. گسنه. گرسنه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گرسنه. (برهان) (جهانگیری). گرسنه و گسنه. (آنندراج) : پس باد را بفرمود تا آن بساط را بنهاد و خانه مکه را طواف کرد... پس از مکه بگذشت و از زمین حجاز بگذشت وراهگذارش در بیابان سبا بود و گرما سخت گرم بود و خلق تشنه و گشنه بودند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
یار کارافتاده را یاری هم از یاران رسد
گشنۀ بی توشه را سیری هم از بریان رسد.
بسحاق اطعمه.
به دوران جهان دوری به دور خوان نمی ماند
به چشم گشنگان شکلی به شکل نان نمی ماند.
بسحاق اطعمه.
کنون خود گشنه میمانم در این شهر
که ترکان کرده اند آن غله تاراج.
بسحاق اطعمه.
ابر گشنگانید سمع و بصر
چه سمع و بصر بلکه شیر و شکر.
بسحاق اطعمه.
و هرگاه که گشنه یا تشنه میشده اند به مقابر و مزارات اهل اﷲ میرفتند. (مزارات کرمان ص 131)
لغت نامه دهخدا

دشنه

دشنه
کارد بزرگ و مشمل، خنجری است که نوعی عیاران بر میان بندند
دشنه
فرهنگ لغت هوشیار