- گسیل
- اعزام
معنی گسیل - جستجوی لغت در جدول جو
- گسیل
- روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده،
برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
- گسیل
- روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی
- گسیل ((گُ))
- روانه ساختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میوه گیاه کچوله
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
خشکرود، آبراه
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فراخ، واسع، مراسل، هم آواز، هم آهنگ
فرومایه
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
کسی که با کس دیگر هم صدا می خواند، هم آهنگ، هم آواز
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
مرد سخت زننده سبک دست
شسته شسته، غسل داده شده
آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
آبرو، جاری روان شدن آب
پر افتاده، پشم افتاده، انگبین گداخته، پسر، کنه (فتیله) مرغ انگلیسی از گیاهان سمه
محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچه سفید ساده، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند
آثار و بقایای موجودات زندۀ دوران های قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و امثال آن ها که در داخل پوستۀ زمین باقی مانده است، سنگواره، کنایه از کسی یا چیزی که از کار افتاده و بسیار قدیمی است، بسیار پیر، فاقد پویایی مثلاً کارمندان این اداره دیگر در این اتاق ها فسیل شده اند
تنداب
آب بسیار که روان باشد
طایفه ای ساکن گیلان
نمد
نمد
گسیل، روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده،
گس بودن عفوصت. ارسال فرستادن، راهی رونده: نومید مکن گسیل سایل را بندیش زروزگار آن سایل. (ناصر خسرو)
در بعضی ترکیبات بمعنی گسلنده آید: جان گسل پیمان گسل مهر گسل