فرارکرده: چه کشته چه خسته چه بگریخته ز تن ساز کینه فروریخته. فردوسی. سرایها و مالهای گریختگان می جستند و آنچه می یافتند می ستدند. (تاریخ بیهقی). و غرض به دست آوردن گریختگان است. (تاریخ بیهقی). رجوع به گریختن شود
فرارکرده: چه کشته چه خسته چه بگریخته ز تن ساز کینه فروریخته. فردوسی. سرایها و مالهای گریختگان می جستند و آنچه می یافتند می ستدند. (تاریخ بیهقی). و غرض به دست آوردن گریختگان است. (تاریخ بیهقی). رجوع به گریختن شود
طبری بسته (بگسیخته). گسلیدن. پاره شدن. قطع شدن. شکافتن. جدا کردن. رها کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرادف گسستن و گسلیدن. (آنندراج). بریدن و جدا کردن و قطع کردن: داعیۀ مهر نیست رفتن و باز آمدن قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن. سعدی (طیبات). وفا در که جوید چو پیمان گسیخت خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟ سعدی (بوستان). ، فسخ. نقض کردن: چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد. - درگسیختن، رها شدن: اگر پالهنگ از کفت درگسیخت تن خویشتن خست و خون تو ریخت. سعدی
طبری بسته (بگسیخته). گسلیدن. پاره شدن. قطع شدن. شکافتن. جدا کردن. رها کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرادف گسستن و گسلیدن. (آنندراج). بریدن و جدا کردن و قطع کردن: داعیۀ مهر نیست رفتن و باز آمدن قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن. سعدی (طیبات). وفا در که جوید چو پیمان گسیخت خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟ سعدی (بوستان). ، فسخ. نقض کردن: چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد. - درگسیختن، رها شدن: اگر پالهنگ از کفت درگسیخت تن خویشتن خست و خون تو ریخت. سعدی