جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گمیختن

گمیختن

گمیختن
آمیخته کردن، مخلوط کردن
شاشیدن، چامیدَن، شاشِدَن، گُمیزیدَن، شاش زَدَن، اِدرار کَردَن، میزیدَن، گُمیز کَردَن، شاریدَن، میختَن
گمیختن
فرهنگ فارسی عمید

گمیختن

گمیختن
از: گمیخ (= گمیز (هَ م)) + تن (پسوند مصدری، پهلوی گومختن (مخلوط کردن) ، ایرانی باستان ظاهراً وی میک، سانسکریت میکش. جزء اول پیشوند است بمعنی بد، ضد و جزء دوم بمعنی آمیختن لغتاً، یعنی بد آمیختن. مخلوط کردن. قاتی کردن. پیشاب ریختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

آمیختن

آمیختن
در هم کردن مزج مخلوط کردن، رزیدن زدن و مالیدن (رنگ و مانند آن)، در هم شدن ممزوج گشتن اختلاط امتزاج، معاشرت خلطه رفت و آمد داشتن، خفت و خیز با زنان داشتن، الفت گرفتن با انس گرفتن با، پیوستن (چنانکه رودی برود دیگریا بدریا)
فرهنگ لغت هوشیار

آمیختن

آمیختن
آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن
رفت و آمد، معاشرت، برای مِثال تو با خوب رویان بیامیختی / به شادی و از جنگ بگریختی (فردوسی - ۲/۲۶۷)
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
آمیختن
فرهنگ فارسی عمید