جدول جو
جدول جو

معنی گسیختن

گسیختن((گُ تَ))
گسیلیدن، پاره شدن، جدا کردن
تصویری از گسیختن
تصویر گسیختن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با گسیختن

گسیختن

گسیختن
طبری بسته (بگسیخته). گسلیدن. پاره شدن. قطع شدن. شکافتن. جدا کردن. رها کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرادف گسستن و گسلیدن. (آنندراج). بریدن و جدا کردن و قطع کردن:
داعیۀ مهر نیست رفتن و باز آمدن
قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن.
سعدی (طیبات).
وفا در که جوید چو پیمان گسیخت
خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟
سعدی (بوستان).
، فسخ. نقض کردن: چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد.
- درگسیختن، رها شدن:
اگر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن خست و خون تو ریخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا