طبری بسته (بگسیخته). گسلیدن. پاره شدن. قطع شدن. شکافتن. جدا کردن. رها کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرادف گسستن و گسلیدن. (آنندراج). بریدن و جدا کردن و قطع کردن: داعیۀ مهر نیست رفتن و باز آمدن قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن. سعدی (طیبات). وفا در که جوید چو پیمان گسیخت خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟ سعدی (بوستان). ، فسخ. نقض کردن: چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد. - درگسیختن، رها شدن: اگر پالهنگ از کفت درگسیخت تن خویشتن خست و خون تو ریخت. سعدی
طبری بسته (بگسیخته). گسلیدن. پاره شدن. قطع شدن. شکافتن. جدا کردن. رها کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرادف گسستن و گسلیدن. (آنندراج). بریدن و جدا کردن و قطع کردن: داعیۀ مهر نیست رفتن و باز آمدن قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن. سعدی (طیبات). وفا در که جوید چو پیمان گسیخت خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟ سعدی (بوستان). ، فسخ. نقض کردن: چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد. - درگسیختن، رها شدن: اگر پالهنگ از کفت درگسیخت تن خویشتن خست و خون تو ریخت. سعدی
مخفف گسیختن. شکستن، شکافتن، دریدن، دفع نمودن، سست گردانیدن، جدا کردن، رها کردن، شکافته شدن، شکسته شدن، رها شدن، سست گشتن. (ناظم الاطباء). برای تمام معانی رجوع به گسیختن شود
مخفف گسیختن. شکستن، شکافتن، دریدن، دفع نمودن، سست گردانیدن، جدا کردن، رها کردن، شکافته شدن، شکسته شدن، رها شدن، سست گشتن. (ناظم الاطباء). برای تمام معانی رجوع به گسیختن شود
از: گمیخ (= گمیز (ه م)) + تن (پسوند مصدری، پهلوی گومختن (مخلوط کردن) ، ایرانی باستان ظاهراً وی میک، سانسکریت میکش. جزء اول پیشوند است بمعنی بد، ضد و جزء دوم بمعنی آمیختن لغتاً، یعنی بد آمیختن. مخلوط کردن. قاتی کردن. پیشاب ریختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
از: گمیخ (= گمیز (هَ م)) + تن (پسوند مصدری، پهلوی گومختن (مخلوط کردن) ، ایرانی باستان ظاهراً وی میک، سانسکریت میکش. جزء اول پیشوند است بمعنی بد، ضد و جزء دوم بمعنی آمیختن لغتاً، یعنی بد آمیختن. مخلوط کردن. قاتی کردن. پیشاب ریختن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
پهلوی ویرختن (از ویرچ) (فرار کردن) از ایرانی باستان وی + ریک از رئک ’بارتولمه 1479 ’’نیبرگ ص 244’. فرار کردن. بسرعت دور شدن. (حاشیۀ برهان چ معین). فرار. (آنندراج). دررفتن. بهزیمت شدن. اجعاظ. (منتهی الارب). ادفان. (ترجمان القرآن). جلبصه. جرمزه. جمرزه. ختع. خشر، گریختن ازجبن و بددلی. رکض. تسمیح. طرمسه. تعبید. تعرید. عرد. تعتیم. تعذر. فشق. فرار. قوب. قرطبه. کلصمه. مداحره. نط. نطیط. (منتهی الارب). نوص. (ترجمان القرآن). هرب. هصب. (منتهی الارب) : رفیقا چند گویی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه. رودکی. درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کفش گوشت وبرد و گریز. خجسته. رای سوی گریختن دارد دزد کز دورتر نشست به چک. حکاک. دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا. دقیقی. که از جنگ بگریخت بهرامشاه ورا سوی آذرگشسبست راه. فردوسی. و از آنسو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تابدان روی آب. فردوسی. دلیران توران برآویختند سرانجام از رزم بگریختند. فردوسی. حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای. منوچهری. ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهایی به دولت رسایی. منوچهری. آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاک بگریزد. عنصری. ... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی). غوریان را دل بشکست، گریختن. (تاریخ بیهقی). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. (تاریخ بیهقی). حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو. چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند. ناصرخسرو. طمع حیض مرد است و من میبرم سر طمع را کز اهل سخا میگریزم. خاقانی. شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم. خاقانی. چون گریزد دل از بلا که جهان بر دلم تخته پوش می بشود. خاقانی. از هیبت نام تو همی زود گریزند کز گفتن لاحول گریزند شیاطین. معزی. با مردم پاک اصل وعاقل آمیز وز نااهلان هزار فرسنگ گریز. خیام. چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت دان که کلش بر سرت خواهند ریخت. مولوی. ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها بریخت. مولوی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت که از خدای نبودم به دیگری پرداخت. سعدی (گلستان). ، با ’در’ ترکیب شود، معنی پناه بردن دهد: خاقانی از زمانه بفضل تو درگریخت او را امان ده از خطرآخرالزمان. خاقانی. ظلم رها کن به وفا درگریز خلق چه باشد به خدا درگریز. نظامی. چون رخ و لب شکر و بادام ریخت گل بحمایت بشکردرگریخت. نظامی. بر که پناهیم تویی دستگیر در که گریزیم تویی دستگیر. نظامی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). - امثال: چوب را که برداشتی گربۀ دزد میگریزد
پهلوی ویرختن (از ویرچ) (فرار کردن) از ایرانی باستان وی + ریک از رئک ’بارتولمه 1479 ’’نیبرگ ص 244’. فرار کردن. بسرعت دور شدن. (حاشیۀ برهان چ معین). فرار. (آنندراج). دررفتن. بهزیمت شدن. اِجعاظ. (منتهی الارب). اِدفان. (ترجمان القرآن). جَلبَصَه. جَرمَزَه. جَمرَزَه. ختع. خَشِر، گریختن ازجبن و بددلی. رکض. تسمیح. طَرمَسَه. تعبید. تعرید. عَرَد. تعتیم. تعذر. فَشَق. فرار. قَوب. قَرطَبَه. کَلصَمَه. مداحَرَه. نط. نطیط. (منتهی الارب). نوص. (ترجمان القرآن). هرب. هصب. (منتهی الارب) : رفیقا چند گویی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه. رودکی. درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کفش گوشت وبرد و گریز. خجسته. رای سوی گریختن دارد دزد کز دورتر نشست به چک. حکاک. دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا. دقیقی. که از جنگ بگریخت بهرامشاه ورا سوی آذرگشسبست راه. فردوسی. و از آنسو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تابدان روی آب. فردوسی. دلیران توران برآویختند سرانجام از رزم بگریختند. فردوسی. حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای. منوچهری. ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهایی به دولت رسایی. منوچهری. آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاک بگریزد. عنصری. ... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی). غوریان را دل بشکست، گریختن. (تاریخ بیهقی). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. (تاریخ بیهقی). حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو. چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند. ناصرخسرو. طمع حیض مرد است و من میبرم سر طمع را کز اهل سخا میگریزم. خاقانی. شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم. خاقانی. چون گریزد دل از بلا که جهان بر دلم تخته پوش می بشود. خاقانی. از هیبت نام تو همی زود گریزند کز گفتن لاحول گریزند شیاطین. معزی. با مردم پاک اصل وعاقل آمیز وز نااهلان هزار فرسنگ گریز. خیام. چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت دان که کلش بر سرت خواهند ریخت. مولوی. ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها بریخت. مولوی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت که از خدای نبودم به دیگری پرداخت. سعدی (گلستان). ، با ’در’ ترکیب شود، معنی پناه بردن دهد: خاقانی از زمانه بفضل تو درگریخت او را امان ده از خطرآخرالزمان. خاقانی. ظلم رها کن به وفا درگریز خلق چه باشد به خدا درگریز. نظامی. چون رخ و لب شکر و بادام ریخت گل بحمایت بشکردرگریخت. نظامی. بر که پناهیم تویی دستگیر در که گریزیم تویی دستگیر. نظامی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). - امثال: چوب را که برداشتی گربۀ دزد میگریزد
در هم کردن مزج مخلوط کردن، رزیدن زدن و مالیدن (رنگ و مانند آن)، در هم شدن ممزوج گشتن اختلاط امتزاج، معاشرت خلطه رفت و آمد داشتن، خفت و خیز با زنان داشتن، الفت گرفتن با انس گرفتن با، پیوستن (چنانکه رودی برود دیگریا بدریا)
در هم کردن مزج مخلوط کردن، رزیدن زدن و مالیدن (رنگ و مانند آن)، در هم شدن ممزوج گشتن اختلاط امتزاج، معاشرت خلطه رفت و آمد داشتن، خفت و خیز با زنان داشتن، الفت گرفتن با انس گرفتن با، پیوستن (چنانکه رودی برود دیگریا بدریا)
آویزان کردن از تعلیق، فرو هشتن فرو گذاشتن پایین انداختن، حمایل کردن تقلد، بدار کشیدن مصلوب کردن دار زدن، آویزان شدن، جنگ کردن با نبرد کردن با، چنگ زدن به تشبث به، چنگ زدن به چنگال افکندن (چنانکه گرگ و پلنگ بصید) -9 ماخوذ گشتن مسئول شدن معاقب گشتن، گرفتار شدن دچار گشتن، یا آویختن دل کسی بکسی. بدو تعلق خاطر یافتن
آویزان کردن از تعلیق، فرو هشتن فرو گذاشتن پایین انداختن، حمایل کردن تقلد، بدار کشیدن مصلوب کردن دار زدن، آویزان شدن، جنگ کردن با نبرد کردن با، چنگ زدن به تشبث به، چنگ زدن به چنگال افکندن (چنانکه گرگ و پلنگ بصید) -9 ماخوذ گشتن مسئول شدن معاقب گشتن، گرفتار شدن دچار گشتن، یا آویختن دل کسی بکسی. بدو تعلق خاطر یافتن
اگر دید مردان از زنان می گریختند، دلیل که بیننده را از بزرگی ترس بود. جابر مغربی گریختن درخواب. دلیل رستگاری است و بعضی گویند، دلیل که بر دشمن ظفر یابد، زیرا که موسی درخواب دید به فرعون می گریخت بعد، از شر فرعون رستگاری یافت و بر وی ظفر یافت. محمد بن سیرین گریختن در خواب اگر بدون فریاد و زارى باشد، دلیل شادى و سرور است. اگر با زارى همراه باشد نشانگر مصیبت است..
اگر دید مردان از زنان می گریختند، دلیل که بیننده را از بزرگی ترس بود. جابر مغربی گریختن درخواب. دلیل رستگاری است و بعضی گویند، دلیل که بر دشمن ظفر یابد، زیرا که موسی درخواب دید به فرعون می گریخت بعد، از شر فرعون رستگاری یافت و بر وی ظفر یافت. محمد بن سیرین گریختن در خواب اگر بدون فریاد و زارى باشد، دلیل شادى و سرور است. اگر با زارى همراه باشد نشانگر مصیبت است..