جدول جو
جدول جو

معنی گساریده - جستجوی لغت در جدول جو

گساریده(گُ دَ / دِ)
گسارده. خورده و نوشیده (چون می)
لغت نامه دهخدا
گساریده
نوشیده آشامیده، باده داده سقایت رده، زدوده محو کرده، بر طرف شده (تب درد و مانند آن)، هضم شده (غذا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گذارنده
تصویر گذارنده
کسی که چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسارده
تصویر گسارده
نوشیده، آشامیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
ادا کننده، به جا آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
کسی که چیزی را بگستراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالیده
تصویر سگالیده
اندیشیده، چاره جویی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمارنده
تصویر گمارنده
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاریدن
تصویر گزاریدن
گزاردن، ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسارنده
تصویر بسارنده
کسی که زمین را شخم بزند و آمادۀ کاشتن کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
خورنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
دست مالیده، دست مالی شده، دست زده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماریدن
تصویر گماریدن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماردن، برگماردن، گماشتن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ / رِ زَ دَ)
گساردن. در میان نهادن می و مانند آن. دادن می. مجازاً خوردن می و غم:
گهی می گسارید و گه چنگ ساخت
تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت.
فردوسی.
و رجوع به گساردن شود.
، شکستن. (آنندراج) ، قطع شدن تب. افتادن تب: و این تب تبی لازم باشد و هیچ نگسارد و گساریدن او یا با بحران باشد و یا به مرگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گاهی به حس یک ماده حرکت کند و نوبت خویش بدارد و گسارد و دیگر روز مادۀ دیگر حرکت کند و نوبت خویش بدارد بدین سبب علامتها، هر یک ظاهر باشد و گساریدن محسوس. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و آغاز تب نخستین و گساریدن آن تعلق به تاریخ عفونت نخستین دارد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و اگر وقت انحطاط تا وقت گساریدن تب، وقت عادت غذا خوردن بیمار باشد، سخت نیک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
برطرف شده. از میان رفته. شکسته:
اندوه من بروی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عطای تو.
مسعودسعد.
، گذاشته. (برهان). و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
دهنده می. ساقی:
می آورد چون هرچه بد خورده شد
گسارندۀ می ورا برده شد.
فردوسی.
گسارندۀ باده و رود و ساز
سیه چشم گلرخ بتان طراز.
فردوسی.
گسارنده آورد جام بلور
نهادش ابر دست بهرام گور.
فردوسی.
و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
منبسط. مبسوط:
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده.
نظامی.
- گستریده اثر، مجازاً نیکنام. مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد:
اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل
چنو شدستی معروف گستریده اثر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فتاریده
تصویر فتاریده
کنده برکنده، ریخته افشاننده، دریده شکافته، جدا شده، پریشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشتن نهادن: کتاب را روی میز بگذار، جای دادن مقیم کردن: ببرسام فرمود کز قتلگاه بیکسو گذار آنچه داری سپاه، منعقد کردن برپا داشتن: جشن گذاشتن ختم گذاشتن، عفو کردن بخشودن: گناهی که تا این زمان کرده ای زشاهان کسی را نیازرده ای. همه شاه بگذارد از تو همی بدین نیکی انگارد از تو همی. (گودرز خطاب به پیران ویسه)، ترک کردن: و بدانک هیچ عبادت مانند نماز نیست و هر که بگذارد دلیل است که ویرا اندر دل نیاز نیست و اندر جان با آفریدگار راز نیست، رها کردن ول کردن: گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوش آویز نه در عمر دراز. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
عبور دهنده گذارننده، عبور کننده گذرنده: یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. (دقیقی)، سوراخ کننده شکافنده: بنیزه گذارنده کوه آهن بحمله رباینده باد صرصر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
گداخته ذوب شده: بگفت این و شد بر رخش اشک و درد چو سیم گدازیده برزر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
متمایل شده، اراده شده قصد شده، نافرمانی کرده، سنجیده ظزموده، حمله برده، جنبانده پیچانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاریده
تصویر آغاریده
خیسیده، خیسانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانیده
تصویر رسانیده
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
لمس شده دست مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کرده منبسط: من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین، مفروش فرش شده: حمص شهریست بزرگ و خرم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است
فرهنگ لغت هوشیار
نوشیدن آشامیدن (شراب و غیره) : گهی می گسارید و گه چنگ ساخت تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت، باده دادن سقایت شراب، زدودن محو کردن، برطرف شدن تبدر دو مانند آن: و اگر صداعی یا دردی دیگر باشد چون تب بگسارد زایل شود و گساریدن او بعرقی خوشبوی و پاکیزه باشد، هضم شدن غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماریده
تصویر گماریده
نصب کرده، نشان داده، تبسم کرده، شکفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماریدن
تصویر گماریدن
منصوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
((گُ رَ دِ))
ساقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گساریدن
تصویر گساریدن
((گُ دَ))
نهادن، گذاشتن، خوردن، خوردن شراب و غم، گساردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
مصرف کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گساریدن
تصویر گساریدن
مصرف کردن
فرهنگ واژه فارسی سره