جدول جو
جدول جو

معنی بسارنده

بسارنده
کسی که زمین را شخم بزند و آمادۀ کاشتن کند
تصویری از بسارنده
تصویر بسارنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بسارنده

بساونده

بساونده
لمس کننده. (فرهنگ فارسی معین) ، وقتی است منحوس به مقداردوازده ساعت که بعد از سه شبانه روز به سبیل دور میاید مبداء آن از هنگام ابتداءِ اجتماع شمس و قمر است، به هندی آن را بهدرا گویند. (غیاث) (آنندراج). باصطلاح نجوم وقت نحسی را گویند که ابتدای آن از اجتماع شمس و قمر است و دوازده ساعت امتداد دارد و بعد از سه شبانه روز بر سبیل دور برمیگردد، محورسنگ آسیا، گندم بریان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کسارنده

کسارنده
گسارنده. به معنی کسار است که غم خورنده و باده خورنده باشد. (برهان) (آنندراج). خورنده. (ناظم الاطباء) ، تحمل کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به گسارنده شود
لغت نامه دهخدا

گسارنده

گسارنده
دهنده می. ساقی:
می آورد چون هرچه بد خورده شد
گسارندۀ می ورا بَرده شد.
فردوسی.
گسارندۀ باده و رود و ساز
سیه چشم گلرخ بتان طراز.
فردوسی.
گسارنده آورد جام بلور
نهادش ابر دست بهرام گور.
فردوسی.
و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا