جدول جو
جدول جو

معنی گزارشات - جستجوی لغت در جدول جو

گزارشات
رمن نادرست از گزارش پارسی گزارش ها جمع (غلط) گزارشگزارشهااخبار
تصویری از گزارشات
تصویر گزارشات
فرهنگ لغت هوشیار
گزارشات
گزارش ها
تصویری از گزارشات
تصویر گزارشات
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزارشن
تصویر گزارشن
گزارش، شرح و تفسیر قضیه، شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجام یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر قضیه، شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجام یافته
گزارش دادن: اطلاع دادن، خبر دادن
گزارش کردن: بیان کردن، تفسیر کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازرشست
تصویر گازرشست
بسیار پاک و پاکیزه مانند جامه ای که تازه گازر آن را شسته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارشت
تصویر گوارشت
گوارش، عملی که در داخل معده و روده ها صورت می گیرد و غذاهای خورده شده به حالتی در می آید که قابل جذب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارا
تصویر گزارا
گزارنده، طرح کننده، طراح، برای مثال گزارای نقش گزارش پذیر / که نقش از گزارش ندارد گزیر (نظامی۵ - ۷۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارشاخ
تصویر هزارشاخ
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
گزارش دهنده، مورخ، تعبیر کنندۀ خواب، طرح کننده، طراح
فرهنگ فارسی عمید
قصور ال زارات سه قصر است که در افریقیه بوده است، ادریسی آرد: از جزیره جربه تا رأس الاودیه 24 میل و از آنجاتا قصورالزارات 20 میل و آن سه قصر است واقع بر کنار جزیره جربه و فاصله آن تا دریا 20 میل است و از قصورالزارات تا قصر بنی ذکرمین 25 میل است، (جغرافیای ادریسی چ لیدن ص 128)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
مرکّب از: گوار + -شت، پسوند اسم مصدر، به معنی گوارش است که ترکیبی باشد که به جهت هضم طعام خورند. (برهان) : و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ وگوارشتهاء گرم به کار برند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر
گلشکر باشد و گلقند و شراب دینار.
بسحاق اطعمه (چ دیوان چ قسطنطنیه ص 13)،
، گوارش. عمل گواریدن:
نان آن مدخل ز بس زشتم نمود
از پی خوردن گوارشتم نبود.
رودکی.
و رجوع به گوارش شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
مرکّب از: گزار + ش، پسوند اسم مصدر، (حاشیۀ برهان چ معین)، تعبیر خواب را گویند. (برهان)، و بیان امور گذشته. (آنندراج) :
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته برون آورید از نهفت
کس آن را گزارش نیارست کرد
پراندیشه شدشان دل و روی زرد.
فردوسی.
مر این خوابها را بجز پیش اوی
مگوی و ز نادان گزارش مجوی.
فردوسی.
و مر انگشتری را... ملوک را به ولایت و ملک گزارش کنند و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان. (نوروزنامه) ، شرح و تفسیر و عبارت هم آمده است. (برهان) :
مرین دین به را بیاراستند
از این دین گزارش همی خواستند.
فردوسی.
چو آن ترکیب را کردند خارش
گزارنده چنین کردش گزارش.
نظامی.
پازند گزارش کتاب صحف ابراهیم است و ابستا گزارش آن. (صحاح الفرس)،
و رجوع به گزاردن شود.
، گفتن و ادا کردن سخن. رجوع به گزاردن شود، پیش کش، گذشتن. (برهان)، به این معنی گذارش است، عبور کردن. به این معنی گذارش است، تجاوز نمودن، ترک کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ گَ)
مرکّب از: گزارش + گر، پسوند شغل، (حاشیۀ برهان چ معین)، معبر وتعبیرکننده خواب. (برهان) (آنندراج) ، اداکننده. شرح کننده. تفسیرکننده. مفسر:
چارگوهر به سعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارشگر.
سنایی.
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کردمهد گزارش روان.
نظامی.
، آورنده، برنده، قبول کننده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آهار کرده: کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازرشست که به تن باز نگیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سخت پاک: کرباسها بر گازرشست بیاری و این سفره در مسجد جامع بنهی. (اسرار التوحید ص 55)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان اهواز، 50هزارگزی شمال مسجدسلیمان، کنار راه شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. کوهستانی، گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 55 تن. آب آن از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت می باشد. چاه نفت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
دهی است از رامسر که دارای 35 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزار. مقابر. رجوع به مزار شود: ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی همان روز مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارات متبرکه را دریافته بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
مرکّب از: گزار + شن، پسوند اسم مصدر، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تعبیر خواب. (برهان) :
چو بشنید دغدو گزارشن خواب...
رشیدی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
، شرح و تفسیر چیزی گفتن، ادا کردن سخن، گذشتن. (برهان)، رجوع به معانی گزارش شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اداکننده سخن. (برهان) (آنندراج). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
گزارنده، طرح کننده طراح: گزارای نقش گزارش پذیر که نقش از گزارش ندارد گریز. (نظامی سروری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر
فرهنگ لغت هوشیار
بیان اظهار، شرح تفسیر. یا گزارشن خواب. تعبیر خواب: چو بشنید دغدو گزاشن خواب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
هضم گوارش، میل بخوردن: نان آن مدخل ز بس زشتم نمود از پی خوردن گوارشتم نبود. (رودکی)، معجون هضم غذا گوارش: 2 و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ و گوارشتهاء گرم بکار برند. (ذخیره خوارزمشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارشاخ
تصویر هزارشاخ
هزارگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
رمن بندی نادرست نگارش پارسی نگار ش ها جمع نگارش: ... لا سیماانشا رسائل و انواع نگارشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
تعبیر کننده خواب، مورخ، خبرنگار
فرهنگ لغت هوشیار
توصیه در نگاهداری و محافظت چیزی یا اجرای امری، دستور دادن فرمایش، دستور فرمان، جمع سفارشات (به سیاق عربی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارشت
تصویر گوارشت
((گُ رِ))
هضم، میل به خوردن، معجون هضم غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
((~. گَ))
شرح دهنده، مخبر، خبرنگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گازرشست
تصویر گازرشست
((~. شُ))
سخت پاک و تمیز، آهار کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
تعبیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
خبرنگار
فرهنگ واژه فارسی سره
خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد