فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فاشَرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سِپیدتاک، سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارکِشان، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، اَرجالون، بَرْوانیا
قصور ال زارات سه قصر است که در افریقیه بوده است، ادریسی آرد: از جزیره جربه تا رأس الاودیه 24 میل و از آنجاتا قصورالزارات 20 میل و آن سه قصر است واقع بر کنار جزیره جربه و فاصله آن تا دریا 20 میل است و از قصورالزارات تا قصر بنی ذکرمین 25 میل است، (جغرافیای ادریسی چ لیدن ص 128)
قصور الَ زارات سه قصر است که در افریقیه بوده است، ادریسی آرد: از جزیره جربه تا رأس الاودیه 24 میل و از آنجاتا قصورالزارات 20 میل و آن سه قصر است واقع بر کنار جزیره جربه و فاصله آن تا دریا 20 میل است و از قصورالزارات تا قصر بنی ذکرمین 25 میل است، (جغرافیای ادریسی چ لیدن ص 128)
مرکّب از: گوار + -شت، پسوند اسم مصدر، به معنی گوارش است که ترکیبی باشد که به جهت هضم طعام خورند. (برهان) : و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ وگوارشتهاء گرم به کار برند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر گلشکر باشد و گلقند و شراب دینار. بسحاق اطعمه (چ دیوان چ قسطنطنیه ص 13)، ، گوارش. عمل گواریدن: نان آن مدخل ز بس زشتم نمود از پی خوردن گوارشتم نبود. رودکی. و رجوع به گوارش شود
مُرَکَّب اَز: گوار + -ِشت، پسوند اسم مصدر، به معنی گوارش است که ترکیبی باشد که به جهت هضم طعام خورند. (برهان) : و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ وگوارشتهاء گرم به کار برند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر گلشکر باشد و گلقند و شراب دینار. بسحاق اطعمه (چ دیوان چ قسطنطنیه ص 13)، ، گوارش. عمل گواریدن: نان آن مدخل ز بس زشتم نمود از پی خوردن گوارشتم نبود. رودکی. و رجوع به گوارش شود
مرکّب از: گزار + ش، پسوند اسم مصدر، (حاشیۀ برهان چ معین)، تعبیر خواب را گویند. (برهان)، و بیان امور گذشته. (آنندراج) : همه خوابها پیش ایشان بگفت نهفته برون آورید از نهفت کس آن را گزارش نیارست کرد پراندیشه شدشان دل و روی زرد. فردوسی. مر این خوابها را بجز پیش اوی مگوی و ز نادان گزارش مجوی. فردوسی. و مر انگشتری را... ملوک را به ولایت و ملک گزارش کنند و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان. (نوروزنامه) ، شرح و تفسیر و عبارت هم آمده است. (برهان) : مرین دین به را بیاراستند از این دین گزارش همی خواستند. فردوسی. چو آن ترکیب را کردند خارش گزارنده چنین کردش گزارش. نظامی. پازند گزارش کتاب صحف ابراهیم است و ابستا گزارش آن. (صحاح الفرس)، و رجوع به گزاردن شود. ، گفتن و ادا کردن سخن. رجوع به گزاردن شود، پیش کش، گذشتن. (برهان)، به این معنی گذارش است، عبور کردن. به این معنی گذارش است، تجاوز نمودن، ترک کردن. (آنندراج)
مُرَکَّب اَز: گزار + ش، پسوند اسم مصدر، (حاشیۀ برهان چ معین)، تعبیر خواب را گویند. (برهان)، و بیان امور گذشته. (آنندراج) : همه خوابها پیش ایشان بگفت نهفته برون آورید از نهفت کس آن را گزارش نیارست کرد پراندیشه شدشان دل و روی زرد. فردوسی. مر این خوابها را بجز پیش اوی مگوی و ز نادان گزارش مجوی. فردوسی. و مر انگشتری را... ملوک را به ولایت و ملک گزارش کنند و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان. (نوروزنامه) ، شرح و تفسیر و عبارت هم آمده است. (برهان) : مرین دین به را بیاراستند از این دین گزارش همی خواستند. فردوسی. چو آن ترکیب را کردند خارش گزارنده چنین کردش گزارش. نظامی. پازند گزارش کتاب صحف ابراهیم است و ابستا گزارش آن. (صحاح الفرس)، و رجوع به گزاردن شود. ، گفتن و ادا کردن سخن. رجوع به گزاردن شود، پیش کش، گذشتن. (برهان)، به این معنی گذارش است، عبور کردن. به این معنی گذارش است، تجاوز نمودن، ترک کردن. (آنندراج)
آهار کرده: کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازرشست که به تن باز نگیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سخت پاک: کرباسها بر گازرشست بیاری و این سفره در مسجد جامع بنهی. (اسرار التوحید ص 55)
آهار کرده: کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازرشست که به تن باز نگیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سخت پاک: کرباسها بر گازرشست بیاری و این سفره در مسجد جامع بنهی. (اسرار التوحید ص 55)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان اهواز، 50هزارگزی شمال مسجدسلیمان، کنار راه شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. کوهستانی، گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 55 تن. آب آن از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت می باشد. چاه نفت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان اهواز، 50هزارگزی شمال مسجدسلیمان، کنار راه شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. کوهستانی، گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 55 تن. آب آن از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت می باشد. چاه نفت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
جمع واژۀ مزار. مقابر. رجوع به مزار شود: ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی همان روز مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارات متبرکه را دریافته بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26)
جَمعِ واژۀ مزار. مقابر. رجوع به مزار شود: ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی همان روز مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارات متبرکه را دریافته بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26)
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
هضم گوارش، میل بخوردن: نان آن مدخل ز بس زشتم نمود از پی خوردن گوارشتم نبود. (رودکی)، معجون هضم غذا گوارش: 2 و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ و گوارشتهاء گرم بکار برند. (ذخیره خوارزمشاهی)
هضم گوارش، میل بخوردن: نان آن مدخل ز بس زشتم نمود از پی خوردن گوارشتم نبود. (رودکی)، معجون هضم غذا گوارش: 2 و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ و گوارشتهاء گرم بکار برند. (ذخیره خوارزمشاهی)