جدول جو
جدول جو

معنی گردماه - جستجوی لغت در جدول جو

گردماه
ماه شب چهاردهم از تقویم قمری، نیمۀ روشن ماه، بدر، ماه تمام، چتر سیمین، چتر سیمابی
کنایه از روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، چهر، سج، غرّه، لچ، رخساره، عذار، خدّ، رخسار، محیّا، دیمر، چیچک، وجنات، دیباچه، دیباجه، عارض
تصویری از گردماه
تصویر گردماه
فرهنگ فارسی عمید
گردماه
(گِ)
بدر. ماه تمام. ماه شب چهارده. ماه چارده. مه چارده. مجازاً بمعنی صورت است:
روی هر یک چون دو هفته گردماه
جامه شان غفه سمورینشان کلاه.
رودکی.
همی بود تا چرخ پوشدسیاه
ستاره پدید آمد و گردماه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2177).
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب.
فرخی.
، رخسار. چهره. صورت:
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گردماه.
اسدی.
، زیبا. خوش صورت:
گمانی برم گفت کآن گردماه
که روشن بدی زو همیشه سپاه.
دقیقی.
نشسته به آرام در پیشگاه
چو سرو بلند از برش گردماه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گردماه
قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. (رودکی)، ماه شب چهاردهم بدر (خصوصا) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. (فرخی)، چهره صورت رخسار: همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه
فرهنگ لغت هوشیار
گردماه
((گِ))
قمر در شب های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد، ماه شب چهاردهم، بدر (خصوصاً)
تصویری از گردماه
تصویر گردماه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریماه
تصویر فریماه
(دخترانه)
دارای زیبایی و شکوهی چون ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریماه
تصویر پریماه
(دخترانه)
زیبا چون ماه و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گردمشت
تصویر گردمشت
پنجۀ دست که آن را جمع و گره کنند و به کسی بزنند، قبضۀ کمان و گرفتن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
طلسم و دعایی که برای دور نشدن محبوب می نویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردشگاه
تصویر گردشگاه
جایی که مردم در آنجا گردش و تفرج کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردران
تصویر گردران
ران پر از گوشت و گرد، بیخ ران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردناک
تصویر گردناک
گردآلود، پرگرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر، تهیگاه، کمر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
نام موضعی از شروان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَهْ)
مخفف گردماه. گردماه. ماه تمام. بدر:
با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی
بر سماوات علی برشده زیشان لهبی.
منوچهری.
رجوع به گردماه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ / نِ)
گرم دانه که نوعی از تخم مازریون باشد. معرب آن جردمانق است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
اطراف. کمر. میان. لگن خاصره:
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کئی برز و بالای شاه.
فردوسی.
دلیران به خوردن نهادند سر
چو آسوده شد گردگاه از کمر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کو هان شتر: رحم آمد مر شتر را گفت هین برجه و بر گردبان من نشین. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان ران که بر آن گوشت بسیار باشد قسمت پر گوشت ران گوسفند و گاو و غیره لمبر: بر ماده شد تیزو بگشاد دست (شست) بر شیر با گرد رانش بخست. یا گرد ران با گردن است. (مثل)، یعنی قصاب باید گرد ران را با گردن تواما بفروشد: دست بر رانش نهادم مشت زد بر گردنم این مثل با یادم آمد گرد ران با گردن است (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
غبار آلوده: گفتند رسول الله اشعث و اغبر رسول علیه السلام چنین کالیده مو و گرد زده میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردشگاه
تصویر گردشگاه
محل گردش و تفریح
فرهنگ لغت هوشیار
کبابی که گوشت آنرا در آب جوشانیده باشند و سپس بسیخ کشند و کباب کنند گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
پرگرد و غبار مغبر: مردی بود که سفرهاء دراز کند و اشعث و اغبر و گردناک شود
فرهنگ لغت هوشیار
دعایی است که بر اطراف کاغذ پاره ای نویسند و نام غلام یا کنیزی را که گریخته باشد در میان آن مرقوم دارند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند و یا برستون خانه آویزند و بعضی در میان سوره یوسف (قرآن) نهند درین صورت پندارند که آن گریخته بجایی نتواند رفت و پیدا شود: گیج کرد این گردنامه روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را. (مثنوی)، سوال و تقاضایی است از طرف شاهی یا بزرگی در نامه ای از عده ای از ثروتمندان محلی برای اعانت بفقیری. در ذیل آن نامه نامهای اغنیا را چون دایره ای می نوشتند و این بدان جهت بود که آنان از تاخر اسم خویش خشم نیارند. سپس آن نامه را نزد هر یک از ایشان می بردند و او در زیر نام خود مبلغی تعهد میکرد: گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است شکل تدویر که بر دایره دینار است. (رضی نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردمانه
تصویر قردمانه
کرویای بری کرویای صحرایی قرنباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردمانه
تصویر گردمانه
تخم نوعی از مازریون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردماغ
تصویر سردماغ
سردماغ سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردماغ
تصویر تردماغ
سرخوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردباف
تصویر گردباف
حاشیه باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
((گِ))
کمر، میان، لگن خاصره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردایه
تصویر گردایه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردشگاه
تصویر گردشگاه
تفرجگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمان
تصویر مردمان
اهالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمانه
تصویر مردمانه
ملی
فرهنگ واژه فارسی سره