جدول جو
جدول جو

معنی گردانیده - جستجوی لغت در جدول جو

گردانیده
گردش داده حرکت داده، بدور در آورده چرخانده، تغییر داده دیگر گون کرده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

برگشت داده رد کرده پس آورده، وا پس برده باز پس برده، پشت و رو کرده واژگون شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگردانیده
تصویر برگردانیده
واژگون شده، برگشت داده شده، واپس داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگردانیده
تصویر برگردانیده
((بَ گَ دِ))
برگشت داده، رد کرده، واپس برده، پشت و رو کرده، واژگون شده، ترجمه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
اپراتور، مدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
گردش دهنده، چرخاننده، کنایه از تغییردهنده
فرهنگ فارسی عمید
گردش دادن حرکت دادن: ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم. (سعدی)، بدور در آوردن چرخاندن: بیامد بمانند آهنگران بگرداند رستم عمود گران، تغییر دادن دیگر گون کردن: کاردین و شریعت بدست مجبران نیست تا چنانکه خواهند بگردانند، واژگونه ساختن معکوس کردن: همی تا بگردانی انگشتری جهان را دگرگون شده داوری، ترجمه کردن تفسیر کردن، در ترکیبات بمعنی کردن آید: بیمار گرداندن عاجز گرداندن غافل گرداندن و غیره. یا گرداندن از کسی مری را. آنرا از وی گرفتن: منصور... سفاح را گفت: بشتاب بکار بومسلم و اگر نه این کار از ما بگرداند و هرچ خواهد کردن با این شوکت و عظمت که من از او می بینم... یا گرداندن از چیزی امری را. آنرا از وی دور کردن دفع کردن آن از وی: بتخت و سپاه و بشمشیر و گنج زکشور بگردانم این درد و رنج. یا گرداندن لباس. عوض کردن آن تغییر دادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
آنکه میگرداند، محول، مدبر، مقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانیده
تصویر گندانیده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
((گَ نَ دِ))
کسی که اداره کارها را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردانیه
تصویر گردانیه
گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانده
تصویر گردانده
گردش داده، چرخانده، کنایه از دیگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانیه
تصویر گردانیه
نوایی است از موسیقی قدیم و آن آواز دوم از شش آواز قدیم بود
فرهنگ لغت هوشیار
گردش داده حرکت داده، بدور در آورده چرخانده، تغییر داده دیگر گون کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیده
تصویر خندانیده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنداننده
تصویر گنداننده
بدبو کننده، فاسد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
کسی که دیگری را بگریاند، چیزی که باعث گریه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذرانیده
تصویر گذرانیده
سپری، طی شده، گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردکننده
تصویر گردکننده
جمع کننده فراهم آورنده جامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریانیدن
تصویر گریانیدن
وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
آنکه یا آنچه بگریاندگریه آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلانیده
تصویر گسلانیده
جدا کرده مقطوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانیده
تصویر گورانیده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
بدبو کردن متعفن ساختن، فاسد کردن تباه ساختن: تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنداننده
تصویر گنداننده
بدبو کننده متعفن سازنده، فاسد کننده تباه سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجانیده
تصویر گنجانیده
جای داده شده در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانیده
تصویر گیرانیده
بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجانیده
تصویر گنجانیده
جا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلانیده
تصویر گسلانیده
بریده، جداشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسانیده
تصویر رسانیده
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانیده
تصویر چرانیده
علف خورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراینده
تصویر گراینده
آهنگ کننده، رغبت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانیا
تصویر گردانیا
گردانیه، گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرداندن
تصویر گرداندن
گردش دادن، چرخانیدن، چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن
کنایه از تغییر دادن
فرهنگ فارسی عمید
گداخته ذوب شده: بگفت این و شد بر رخش اشک و درد چو سیم گدازیده برزر زرد
فرهنگ لغت هوشیار