جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گسلانیده

گسلانیده

گسلانیده
گسیخته. پاره شده. بریده. و رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا

گسلانیدن

گسلانیدن
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گسلانیدن

گسلانیدن
مُرَکَّب اَز: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا

گسلاننده

گسلاننده
اسم فاعل از گسلاندن و گسلانیدن. رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا