جدول جو
جدول جو

معنی کونده - جستجوی لغت در جدول جو

کونده
خربزۀ نارس، تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل و نقل کاه یا چیز دیگر، برای مثال مانند کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
تصویری از کونده
تصویر کونده
فرهنگ فارسی عمید
کونده
آلتی است مانند دام که آنرا از علف بافند و در آن کاه و سرگین و امثال آن کنند و برستور بار کرده و بجایی که خواهند برند جوال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بونده
تصویر بونده
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
مهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچنده
تصویر کوچنده
مهاجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کننده
تصویر کننده
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دونده
تصویر دونده
آنکه بدود کسی که بشتاب بدود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونده
تصویر رونده
راهی، روان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جونده
تصویر جونده
آنکه چیزی را میجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونده
تصویر خونده
خانم، بی بی، بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شونده
تصویر شونده
انجام گردنده، هستی یابنده، رونده مقابل آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نونده
تصویر نونده
لرزنده، جنبنده، کنایه از تیزفهم، برای مثال هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زان که یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی - شاعران بی دیوان - ۳۵۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوبنده
تصویر کوبنده
کسی که چیزی را می کوبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که کاری را انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رونده
تصویر رونده
کسی که به راهی می رود، راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بونده
تصویر بونده
مرد باهیبت و صاحب نخوت، باشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شونده
تصویر شونده
انجام یابنده، هستی یابنده، رونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
کمک کننده، دست گیرنده، سرکش و توسن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
کسی که جایی را می کاود، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
هلاک کننده، بسیار خطرناک مثلاً سم کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرونده
تصویر کرونده
درختی خاردار شبیه درخت لیمو، با میوه ای ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جونده
تصویر جونده
آنکه یا آنچه چیزی را می جود، هر یک از جانوران راستۀ جوندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
تفحص کننده تجسس کننده، کننده حفار، بحث کننده، ستیزه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفنده
تصویر کفنده
از هم باز شونده، از هم باز کننده شکافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
میرغضب، دژخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
خیار بزرگ و باریک و دراز شنگ: (میل کلونده که دارد که مبارک بادش بخت فیروز که افتاد ز غیبش بکنار) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبکی باشد که یک سر آنرا بدول آسیا بطوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود لکلکه: (گر همی گوییم گول و گر نمی گوییم گول چون کلنده بر لب دو لیم و تک تک میزنیم)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبنده
تصویر کوبنده
آنکه کوبد، ضربه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن میگردد چوب زیرین در فرودین، مقابل بلندین
فرهنگ لغت هوشیار
حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس، اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس، (حافظ) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشنده
تصویر کوشنده
مجد، کوشا، ساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژده
تصویر کوژده
انزروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونده
تصویر گونده
جوال حبوب و غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونده
تصویر رونده
((رَ وَ دِ))
عابر، راهرو، سالک، جمع روندگان
فرهنگ فارسی معین