جدول جو
جدول جو

معنی کولیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کولیدن
کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
فرهنگ فارسی عمید
کولیدن
(مَ لَ / لِ کَ دَ)
با ثانی مجهول، به معنی کندن و کاویدن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گنابادی می کوله به معنی می کند کولیدن ، کولش به معنی شیار کردن، در کردی کولن به معنی حفر کردن، حک کردن. (از حاشیۀ برهان چ معین). کندن زمین. حفر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، ریشه کندن و برآوردن از زمین را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). از ریشه کندن و از بیخ برآوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کولیدن
شیار کردن زمین
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کولیدن
((دَ))
کندن، کاویدن زمین
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تولیدن
تصویر تولیدن
رمیدن، به یک سو رفتن، دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوالیدن
تصویر کوالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، گوالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژولیدن
تصویر ژولیدن
درهم شدن، پریشان شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولیدن
تصویر مولیدن
درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن، برای مثال بمولیم تا آن سپاه گران / بیایند گردان و جنگ آوران (فردوسی - ۳/۱۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
چابکی کردن، چالاکی کردن، حریص بودن در کارها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَرْ رِ کَ دَ)
پریشان ساختن. پراکنده کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). پریشان کردن. (از انجمن آرا) (از برهان). پراکنده کردن. (غیاث) :
دل بیحاصل خود را سر و کاری نمی بینم
مگر خود رونقی گیرد که بارش برشکولیدی.
نزاری (از جهانگیری).
، درهم کردن. شورانیدن. (ناظم الاطباء). شورانیدن. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) ، برآوردن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
. حریص بودن در کارها. (برهان) (ناظم الاطباء) (از سروری) (مؤید الفضلاء). آزور بودن در کارها. رجوع به شعوری ج 1 ورق 186 شود، درآویختن. (از برهان) (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (فرهنگ نظام). برآویختن. (نسخه ای از لغت فرس اسدی) (انجمن آرا: بشلی و بشلیدن). درآویختن. چنگ زدن. تشبث. چسبیدن و درآویختن. (از سروری). و رجوع به پشلیدن و بشل و بشکلیدن و نشلیدن، و شعوری ج 1 ورق 199، 201 و 207 شود:
که بی داور این داوری نگسلد
وبر بیگناه ایچ برنبشلد.
ابوشکور (از لغت فرس اسدی و اشعار پراکنده).
در کل غربت زپا بشلیدنم
نیست ممکن روی یاران دیدنم.
آغاجی (از سروری).
گر تو خواهیش و گرنه بتو اندر بشلد
زر او چون بدر خانه او برگذری.
فرخی.
شرم به یک سو نه ای عاشقا
خیزو بدان تکل اندربشل.
ابوالقاسم مؤدب (از لغت فرس اسدی).
آتش بی شک بجانت درنشلد
چون تو بچیز حرام درنشلی.
ناصرخسرو (دیوان ص 444 س 16).
هیچ نیابی فراز و شیب قرآن
در غزل و می بطبع چون نشلی.
ناصرخسرو (دیوان ص 447 س 4).
گرت باید که بگذری ز سها
دست خود در رکاب شاه بشل.
شمس فخری (از سروری) (از فرهنگ نظام).
، فرورفتن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لولیدن
تصویر لولیدن
در جای خود جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولیدن
تصویر گولیدن
عوعو کردن سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
کوچ کردن، راهی شدن جماعتی از شهری به شهر دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
جهد و تلاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
درهم شدن، آشفتن، ژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولیدن
تصویر مولیدن
تاخیر نمودن، دیری و درنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکولیدن
تصویر شکولیدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
حریص بودن در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
متحیر و درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولیدن
تصویر تولیدن
بیک سو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
(ژولید ژولد خواهد ژولید ژولنده ژولیده) در هم شدن پریشان شدن آشفته گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
((دَ))
پریشان گردیدن، درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
((دَ))
آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
((دَ))
کوفتن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
((بِ دَ))
جلدی و چابکی نمودن، حریص بودن در کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژولیدن
تصویر ژولیدن
((دَ))
پریشان شدن، جولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جولیدن
تصویر جولیدن
((جُ دَ))
پریشان شدن، ژولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوالیدن
تصویر کوالیدن
((کَ یا کُ دَ))
جمع کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچیدن
تصویر کوچیدن
مهاجرت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوشیدن
تصویر کوشیدن
سعی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره