- کماریدن
- گماریدن
معنی کماریدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شمردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماردن، برگماردن، گماشتن، برگماشتن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماردن، برای مثال تو از سر نغزی و لطیفی و ظریفی / می دان همه افعال من و هیچ میامار (سوزنی - ۵۰)
منصوب کردن
کاشتن، زراعت کردن
کاشتن، زراعت کردن، برای مثال بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی - ۲۱۰)
تورم کردن، ورم کردن
مصرف کردن
کاشتن
باد کردن ورم کردن تورم
باد کردن ورم کردن تورم
خیساندن ترکردن نم کردن، آمیختن مزج، سرشتن، نم کشیدن خیسیدن، تراویدن زهیدن
حساب کردن
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
آهاردن آهار زدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
لجاج کردن
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
مجروح کردن، خراشیدن
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
صید کردن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
شیار کردن زمین برای زراعت
گمان کردن، اندیشیدن، خیال کردن
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
نگاشتن، نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتالیدن، فتلیدن
بانگ کردن مرغ خانگی هنگام گذاشتن تخم
باد کردن عضوی از بدن، ورم کردن، آماس کردن
گزاردن، ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، گوالیدن
آماسیدن، باد کردن عضوی از بدن، ورم کردن، آماس کردن