جدول جو
جدول جو

معنی کلکینه - جستجوی لغت در جدول جو

کلکینه
(کُ نَ / نِ)
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از پارچۀابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) ، نوعی از اسباب حمام. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204). کلکنه:
به گرماوه بگریست فوطه ز غم
همی چید کلکینه دردش به دم.
نظام قاری.
و رجوع به کلکنه شود
لغت نامه دهخدا
کلکینه
مخمل دو خوابه را گویند. و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
فرهنگ لغت هوشیار
کلکینه
((کُ نَ یا نِ))
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهینه
تصویر کوهینه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاسکینه
تصویر کاسکینه
سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، کلاغ سبز، سبزک، سبزه قبا، سبزگرا، کاسانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلفینه
تصویر شلفینه
فرج زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرمینه
تصویر کرمینه
مرحله ای از رشد حشرات که شکل آن ها مانند کرم است، لارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکینه
تصویر نمکینه
دوغ یا ماستی که در آن نمک و سبزی بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکینه
تصویر بدکینه
سخت کینه توز، بسیار کینه جو، کینه کش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
آلت مردی. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری). آلت تناسل و آنرا الفیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
حکیم نورده را علتی پدید آمد
که راحت از سر الفینۀ کلان باشد.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزءدهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 42 هزارگزی خاوری سیردان و 6 هزارگزی جمال آباد که سر راه شوسۀ قزوین است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 100 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان کردی است. آب آنجا از رود نو و محصولاتش غلات و برنج میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. سکنۀ آنجا از طایفه کرد است و این ده قشلاق آنها محسوب میشود و ییلاق آنها حدود قاقازان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
قریه ای است از حوف مصر از بنا. و آن را بوب نیز گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پُ نَ / نِ)
پرکین. حقود:
هم ایزد گشسپ و یلان سینه را
بپرسید و گردان پرکینه را.
فردوسی.
وزین روی پرکینه دل سوفرای
بکردار باد اندرآمد ز جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
السیونه. بنا به اساطیر یونان قدیم دختر ائول پادشاه بادهاست که با کیکس پسر ستارۀ صبح وصلت کرد. با این وصلت خانوادۀ خوشبختی بوجود آمدکه زن و شوهر، زندگی خود را با زئوس و هرا مقایسه میکردند. ولی خدایان که از این خودبینی متغیّر شده بودند آنان را به پرندگانی مبدل ساختند. شوهر به صورت مرغ غواص و زن به صورت عنقا (سیمرغ) درآمد. و به روایت دیگر کیکس دچار طوفان دریا شد و غرق گردید. الکیونه از شدت نومیدی خود را به دریا انداخت و هر دو به صورت پرنده درآمدند. (از فرهنگ اساطیر یونان و رم ج 1 ص 56). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 335 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لی)
دهی از دهستان ذهاب است که در بخش سر پل ذهاب شهرستان قصر شیرین واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کلکینه:
گرت گذر فتد ای کلکنه سوی حمام
به جان فوطه که یاد از برهنگان آری.
نظام قاری.
به کیش کلکنه و دین فوطۀ حمام
که بقچه کردن سجاده عین بی ادبی است.
نظام قاری.
ور بداری به جای کلکنه اش
شد به حمام نیز خدمتکار.
نظام قاری.
و رجوع به معنی دوم کلکینه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کلک. ساخته از نای. نیی. نیین. (فرهنگ فارسی معین). از کلک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یک پاره، چون درونۀ حلاجان و تیر وی کلکین با سه پر و پیکان بی استخوان. (نوروزنامه) ، قلمی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ /نِ)
منسوب به کرک. کرکی:
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که کرکینه پوشد بجای حریر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
نان جو و غیره. (برهان). کشکین:
حلوای جهان غلام کشکینۀ ماست
دیبای جهان بندۀ پشمینۀ ماست.
افضل الدین کرمانی (دیوان ص 104).
، آش جو. سیار. کالجوش. (یادداشت مؤلف) :
چو آمد گه زادن او را فراز
به کشکینۀ گرمش آمد نیاز.
عسجدی.
کشکینه سخنها که بسرپوش بنان گفت
من نیز بناچار بریچار نویسم.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلفینه
تصویر شلفینه
شلفینه پارسی است چوز زهار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکانه
تصویر ملکانه
پادشاهانه، در خور شاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکینه
تصویر کشکینه
نان جو، کشکین: (و از تکلفات خورش و پوشش به کشکینه و پشمینه قناعت نموده)، (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکین
تصویر کلکین
منسوب به کلک: ساخته از نای نیی نیین، قلمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمکینه
تصویر نمکینه
نمکین، دوغ و ماستی که در آن نمک و زیره و گشنیز کوفته ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرتینه
تصویر کرتینه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بادنجانیان که گیاهی علفی است و ارتفاعش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و بحالت خود رو در اراضی آهکی مزارع موستانهای غالب نقاط اروپا و موستانهای غالب نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) و آمریکا میروید. ساقه اش راست و زاویه دار برنگ مایل بقرمز و برگها یش متناوب باد مبرگ دراز و بیضوی و نوک تیز و نا منظم و سبز تیره است. گلهایش که در ظرف ماههای خرداد و شهریور ظاهر میشوند معمو منفرد و دارای دمگل کوتاه و خمیده است. قسمتهای مختلف گل آن 5 تایی و تخمدانش بیضوء و بی کرک و دو خانه میباشد. میوه آن سته و مایل بقرمز ببزرگی یک گیس و پوشیده از پرده ایست که از بهم پیوستن کاسبرگها حاصل میشود (نام عروسک در پرده که باین گیاه داده اند بهمین مناسبت است)، درون میوه دانه های کوچک و مسطح و مایل بسفید جای دارد. قسمت مهم مورد استفاده این گیاه میوه آن است ولی گیاه شامل اسید هایی نظیر اسید آسکوربیک اسید سیتریک و قند است. در برگهای آن ماده تلخی بنام فیزالین موجود است و از کاسبرگها یش ماده ای بنام فیزالین بدست آورده اند. میوه کاکنج مدروملین است. برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف مقوی های تلخ و تصفیه کننده خون ذکر شده است. در اکثر نواحی ایران (اطراف تهران و تجریش و اصفهان و آذربایجان و خراسان) میروید الکاکنج کرز القدس کاکنه عروسک پس پرده عروسک پشت پرده عروس پس پرده عروس در پرده کچومن اوسفد نون خمری مرجا اسفیدولیون جوز المرج حب اللهو راجپوتکه هلیله کایم بن پوتکه فناری کرایس الیهود آلبالو زمستانی پاپل اسفوندو لیون حب النوم اسفیدیلیون
فرهنگ لغت هوشیار
بعضی آنرا (سبزک) دانسته اند، برخی آنرا مرادف شقراق عربی نوشته اند: (چند پویی بگرد عالم چند ک چند کوبی طریق پویایی ک) (ز انکه از بهر قوت شهوت همچو کاسانه می نیاسایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت وزیران، مجموع وزیران، دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفینه
تصویر الفینه
((اَ نِ یا نَ))
آلت مردی، نره، احلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
((نِ))
دفتر، اتاق کار، مجموع وزیران یک دولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکلکانه
تصویر لکلکانه
((لُ لُ نَ یا نِ))
پرداختی پس از پرداختی گزاف، اخذی پس از اخذی نامشروع، زیانی بر سر زیانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
دولت
فرهنگ واژه فارسی سره