مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از پارچۀابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) ، نوعی از اسباب حمام. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204). کلکنه: به گرماوه بگریست فوطه ز غم همی چید کلکینه دردش به دم. نظام قاری. و رجوع به کلکنه شود
نان جو و غیره. (برهان). کشکین: حلوای جهان غلام کشکینۀ ماست دیبای جهان بندۀ پشمینۀ ماست. افضل الدین کرمانی (دیوان ص 104). ، آش جو. سیار. کالجوش. (یادداشت مؤلف) : چو آمد گه زادن او را فراز به کشکینۀ گرمش آمد نیاز. عسجدی. کشکینه سخنها که بسرپوش بنان گفت من نیز بناچار بریچار نویسم. بسحاق اطعمه
منسوب به کِلک. ساخته از نای. نیی. نیین. (فرهنگ فارسی معین). از کلک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یک پاره، چون درونۀ حلاجان و تیر وی کلکین با سه پر و پیکان بی استخوان. (نوروزنامه) ، قلمی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کِلک شود
کلکینه: گرت گذر فتد ای کلکنه سوی حمام به جان فوطه که یاد از برهنگان آری. نظام قاری. به کیش کلکنه و دین فوطۀ حمام که بقچه کردن سجاده عین بی ادبی است. نظام قاری. ور بداری به جای کلکنه اش شد به حمام نیز خدمتکار. نظام قاری. و رجوع به معنی دوم کلکینه شود