از هم بازشده و شکافته و ترکیده. (برهان) (ناظم الاطباء). ترقیده و شکافته. (غیاث). کفته. (فرهنگ اسدی). مشفوق. مبطور. بطیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده با برگان و حلوا شفتالوی کفیده. ابوالعباس. مگر که نار کفیده ست چشم دشمن تو کزو مدام پریشان شده ست دانۀ نار. فرخی. سرایهاش چو گوز شکسته کرد از خاک بهارهاش چو نار کفیده کرد از نار. فرخی. دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرد دو رخ چونار شکفته چوبرگ لالۀ لال. فرخی. همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی. معروفی. چوعاشق کرده خونین هر دو دیده زفر بگشاده چون نار کفیده. (ویس و رامین). که از تشنگی کارم آمد بسر دلم شدکفیده، خلیده جگر. شمسی (یوسف و زلیخا). شکل پروین است با نار کفیده بردرخت رنگ گردون است با آب روان بر آبدان. ازرقی (از فرهنگ جهانگیری). و زهیبت تو دیده و روی مخالفان پرخون چو لاله باد و کفیده چو نار باد. مسعودسعد. دور از تو همچو نار دل من کفیده باد گریک نفس ز دوستی تو جدا بود. عبدالواسع جبلی. سر خوارج خواهم شکافته چو انار دل روافض خواهم کفیده چون جوزق. انوری. ولی دل از سر سرسام غم بفرقت او زبان سیاه تر از کلک سر کفیدۀ اوست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 824). سیب چو مجمری ز زر خردۀ عود درمیان کرده برای مجمرش نار کفیده اخگری. خاقانی. ولی کان نار شیرین کار دیده ز حسرت گشته چون نار کفیده. نظامی. نار از جگر کفیدۀ خویش خونابه چکاندبردل ریش. نظامی. ای عجب پاشنۀ کفیده را دوست داری. (ابوالفتوح رازی). - کفیده پای، آنکه پایش ترکیده باشد. اسلع. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). - کفیده نار، انار شکافته و پوست باز کرده: اشک من ناردانه شد نه عجب گردل من کفیده نار شود. مسعودسعد
از هم بازشده و شکافته و ترکیده. (برهان) (ناظم الاطباء). ترقیده و شکافته. (غیاث). کفته. (فرهنگ اسدی). مشفوق. مبطور. بطیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده با برگان و حلوا شفتالوی کفیده. ابوالعباس. مگر که نار کفیده ست چشم دشمن تو کزو مدام پریشان شده ست دانۀ نار. فرخی. سرایهاش چو گوز شکسته کرد از خاک بهارهاش چو نار کفیده کرد از نار. فرخی. دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرد دو رخ چونار شکفته چوبرگ لالۀ لال. فرخی. همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی. معروفی. چوعاشق کرده خونین هر دو دیده زفر بگشاده چون نار کفیده. (ویس و رامین). که از تشنگی کارم آمد بسر دلم شدکفیده، خلیده جگر. شمسی (یوسف و زلیخا). شکل پروین است با نار کفیده بردرخت رنگ گردون است با آب روان بر آبدان. ازرقی (از فرهنگ جهانگیری). و زهیبت تو دیده و روی مخالفان پرخون چو لاله باد و کفیده چو نار باد. مسعودسعد. دور از تو همچو نار دل من کفیده باد گریک نفس ز دوستی تو جدا بود. عبدالواسع جبلی. سر خوارج خواهم شکافته چو انار دل روافض خواهم کفیده چون جوزق. انوری. ولی دل از سر سرسام غم بفرقت او زبان سیاه تر از کلک سر کفیدۀ اوست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 824). سیب چو مجمری ز زر خردۀ عود درمیان کرده برای مجمرش نار کفیده اخگری. خاقانی. ولی کان نار شیرین کار دیده ز حسرت گشته چون نار کفیده. نظامی. نار از جگر کفیدۀ خویش خونابه چکاندبردل ریش. نظامی. ای عجب پاشنۀ کفیده را دوست داری. (ابوالفتوح رازی). - کفیده پای، آنکه پایش ترکیده باشد. اسلع. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). - کفیده نار، انار شکافته و پوست باز کرده: اشک من ناردانه شد نه عجب گردل من کفیده نار شود. مسعودسعد
شکافته شده ترکیده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته ناز کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی) یا نار کفیده. انار شکافته و واشده: شکل پروین است یا نار کفیده بر درخت ک رنگ گردو نست یا آب روان در آبدان ک (ازرقی)
شکافته شده ترکیده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته ناز کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی) یا نار کفیده. انار شکافته و واشده: شکل پروین است یا نار کفیده بر درخت ک رنگ گردو نست یا آب روان در آبدان ک (ازرقی)
شکفته. بازشده. واشده. از هم گشوده. (یادداشت مؤلف). - ناشکفیده، نشکفته. ناشکفته. باز نشده. خندان نشده: وآن قطرۀ باران سحرگاهی بنگر بر طرف گل ناشکفیده بر سیار. منوچهری. گل سرخ تمام ناشکفیده، ده درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
شکفته. بازشده. واشده. از هم گشوده. (یادداشت مؤلف). - ناشکفیده، نشکفته. ناشکفته. باز نشده. خندان نشده: وآن قطرۀ باران سحرگاهی بنگر بر طرف گل ناشکفیده بر سیار. منوچهری. گل سرخ تمام ناشکفیده، ده درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
امتداد داده، ممتد، به سوی خود آورده، جذب کرده، مجذوب، تحمل کرده، برده، حمل کرده، حرکت داده، رسم کرده، خط کشیده، نقاشی کرده، سنجیده، نوشیده، برآورده، ریخته در ظرف (غذا
امتداد داده، ممتد، به سوی خود آورده، جذب کرده، مجذوب، تحمل کرده، برده، حمل کرده، حرکت داده، رسم کرده، خط کشیده، نقاشی کرده، سنجیده، نوشیده، برآورده، ریخته در ظرف (غذا