باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدنباز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
به هلاکت رساندن، به قتل رساندن، ذبح کردن کنایه از مقهور کردن، شکست دادن کنایه از به شدت کار کردن، خسته کردن در بازی نرد خارج کردن مهره از بازی کنایه از خاموش کردن چراغ و مانند آنبه هلاکت رساندن، به قتل رساندن، ذبح کردن کنایه از مقهور کردن، شکست دادن کنایه از به شدت کار کردن، خسته کردن در بازی نرد خارج کردن مهره از بازی کنایه از خاموش کردن چراغ و مانند آن
شکافتن، ترکاندن، ترکیدن، شکافته شدن، برای مثال چو زد تیغ بر فرق آن نامدار / سرش کفت از آن زخم همچون انار (دقیقی - ۱۱۳)شکافتن، ترکاندن، ترکیدن، شکافته شدن، برای مِثال چو زد تیغ بر فرق آن نامدار / سرش کفت از آن زخم همچون انار (دقیقی - ۱۱۳)
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن اضطراب از حالت طبیعی خارج شدن امور از بین رفتن سامان کارها خشمگین شدنپریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشوفتَن، شوریدَن، بِشولیدَن، پِشولیدَن، پَریشیدَن، پَژولیدَن، بَرهَم خوردن اضطراب از حالت طبیعی خارج شدن امور از بین رفتن سامان کارها خشمگین شدن
شکافتن، چاک دادن، برای مثال سپاه آن صدف ها همی کافتند / به خروار درّ هر کسی یافتند (اسدی - ۱۲۵)، سوراخ کردن، کندن، حفر کردنشکافتن، چاک دادن، برای مِثال سپاه آن صدف ها همی کافتند / به خروار درّ هر کسی یافتند (اسدی - ۱۲۵)، سوراخ کردن، کندن، حفر کردن
پریشان شدن شوریده گشتن، مختل شدن (امور) هرج و مرج ایجاد شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن، بهیجان آمدن آتشی شدن، شورش کردن انقلاب، شیفته شدن، رنجیدن از سرگران شدن باپریشان شدن شوریده گشتن، مختل شدن (امور) هرج و مرج ایجاد شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن، بهیجان آمدن آتشی شدن، شورش کردن انقلاب، شیفته شدن، رنجیدن از سرگران شدن با
(کفت کفد خواهد کفت بکف کفنده کفته) از هم باز کردن شکافتن ترکانیدن، از هم باز شدن شکافته شدن: (جوهر آتشی است بعد از هفت که از او دل بخست و زهره بکفت)، (سنائی)(کفت کفد خواهد کفت بکف کفنده کفته) از هم باز کردن شکافتن ترکانیدن، از هم باز شدن شکافته شدن: (جوهر آتشی است بعد از هفت که از او دل بخست و زهره بکفت)، (سنائی)
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتندکوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند
شکافته، گشوده. پراکنده کرده پریشان ساخته، پژ مرده مقابل شکفته: یکی را خانه شادی کشفته یکی را باغ پیروزی شکفته. (ویس ورامین)، معدوم نابود شدهشکافته، گشوده. پراکنده کرده پریشان ساخته، پژ مرده مقابل شکفته: یکی را خانه شادی کشفته یکی را باغ پیروزی شکفته. (ویس ورامین)، معدوم نابود شده