- کره
- گوی، گویال
معنی کره - جستجوی لغت در جدول جو
- کره
- بچۀ چهارپا به ویژه الاغ یا اسب
- کره
- مادۀ سفید یا زرد رنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل می شود
چرک و کثیفی به ویژه در دست و پا
- کره
- کراهت، ناپسند داشتن، ناخوش داشتن، ناراضی بودن، زشتی، در فقه اولی بودن ترک عملی در حالی که انجام آن هم منع نشده
- کره
- هر جسم مستدیر، گوی مثلاً کرۀ زمین، در علم نجوم سیاره
- کره
- مسکه را گویند و آن روغنی باشد که از دوغ گیرند بچه الاغ یا اسب را گویند
- کره ((کَ رَ))
- چرک، پینه
- کره ((کُ رِ))
- هر جسم گرد
- کره ((کَ رَ یا رِ))
- خانه عنکبوت
- کره ((کُ رْ))
- ناپسند داشتن، کراهت، نفرت
- کره ((کُ رُِ))
- بچه چهارپایان، کودک، فرزند (به لحن تحقیر)
- کره ((کَ رِ))
- چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود
- کره
- دفعه، مرتبه، بار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میکده و میخانه
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
ناشناس، خشن
خیکچه
قطره آب رشحه، حباب کف آب
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
شکارچی، شکار کننده، صید
ویژگی کسی که کراهتاً به کاری می پردازد
چکّه، قطره، آب اندک که از جایی یا چیزی بچکد، مقدار کمی از مایع مثلاً یک چکه آب نمانده بود، برای مثال هفت دریا اندرو یک قطره ای / جمله هستی ها ز موجش چکره ای (مولوی - ۷۴۸)
هر مرغ شکاری مانند باز، شاهین و عقاب، شکاری، شکار کننده، برای مثال با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری - ۳۶۹)
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فکرت در فارسی بوشا اندیشش
بیزار نا خوش دارنده اکراه نماینده ناخوش دارنده: (مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جود تو باشی و نه مکره) (منوچهری د. 90)
ناشناسایی، غیر معرفه
((نَ کِ رِ یا رَ))
فرهنگ فارسی معین
ناشناس، غیرمعروف، انسان یا حیوانی که هیکل درشت و بدقواره دارد، اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست. نشانه نکره در فارسی «ی» است که به آخر اسم می پیوندد
زشت تر