جدول جو
جدول جو

معنی کره - جستجوی لغت در جدول جو

کره
گوی، گویال
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ واژه فارسی سره
کره
بچۀ چهارپا به ویژه الاغ یا اسب
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی عمید
کره
مادۀ سفید یا زرد رنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل می شود
چرک و کثیفی به ویژه در دست و پا
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی عمید
کره
کراهت، ناپسند داشتن، ناخوش داشتن، ناراضی بودن، زشتی، در فقه اولی بودن ترک عملی در حالی که انجام آن هم منع نشده
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی عمید
کره
هر جسم مستدیر، گوی مثلاً کرۀ زمین، در علم نجوم سیاره
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی عمید
کره
مسکه را گویند و آن روغنی باشد که از دوغ گیرند بچه الاغ یا اسب را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کره
((کَ رَ))
چرک، پینه
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی معین
کره
((کُ رِ))
هر جسم گرد
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی معین
کره
((کَ رَ یا رِ))
خانه عنکبوت
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی معین
کره
((کُ رْ))
ناپسند داشتن، کراهت، نفرت
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی معین
کره
((کُ رُِ))
بچه چهارپایان، کودک، فرزند (به لحن تحقیر)
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی معین
کره
((کَ رِ))
چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی معین
کره
دفعه، مرتبه، بار
تصویری از کره
تصویر کره
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بکره
تصویر بکره
میکده و میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکره
تصویر ذکره
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکره
تصویر نکره
ناشناس، خشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زکره
تصویر زکره
خیکچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکره
تصویر چکره
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
فرهنگ لغت هوشیار
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکره
تصویر شکره
شکارچی، شکار کننده، صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکره
تصویر مکره
ویژگی کسی که کراهتاً به کاری می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکره
تصویر چکره
چکّه، قطره، آب اندک که از جایی یا چیزی بچکد، مقدار کمی از مایع مثلاً یک چکه آب نمانده بود، برای مثال هفت دریا اندرو یک قطره ای / جمله هستی ها ز موجش چکره ای (مولوی - ۷۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکره
تصویر شکره
هر مرغ شکاری مانند باز، شاهین و عقاب، شکاری، شکار کننده، برای مثال با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکره
تصویر عکره
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکره
تصویر فکره
فکرت در فارسی بوشا اندیشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکره
تصویر مکره
بیزار نا خوش دارنده اکراه نماینده ناخوش دارنده: (مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جود تو باشی و نه مکره) (منوچهری د. 90)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکره
تصویر نکره
ناشناسایی، غیر معرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکره
تصویر بکره
((بُ رِ یا رَ))
بامداد پگاه، پگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکره
تصویر چکره
((چَ کَ رِ))
قطره آب، رشحه، حباب، کف آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکره
تصویر سکره
((سَ تَ یا تِ))
کاسه گلی، پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکره
تصویر شکره
((ش کَ رَ یا رِ))
شکار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکره
تصویر مکره
((مُ رِ))
اکراه نماینده، ناخوش دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکره
تصویر نکره
((نَ کِ رِ یا رَ))
ناشناس، غیرمعروف، انسان یا حیوانی که هیکل درشت و بدقواره دارد، اسمی را گویند که در نزد مخاطب معلوم و معین نیست. نشانه نکره در فارسی «ی» است که به آخر اسم می پیوندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکره
تصویر اکره
زشت تر
فرهنگ فارسی عمید