پوست دست و یا اعضاء را گویند که بسبب کار کردن بسیار سخت شده و پینه بسته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی است از کوره یا کبره. شغه. پینه. رجوع به کوره و کبره شود، چرک و وسخ و کثافت و ناپاکی. (ناظم الاطباء). بمعنی چرک هم آمده است که عربان وسخ خوانند. (برهان). مطلق زنگ و چرک. (آنندراج). چرک. (جهانگیری). کبره. کوره: چون دست و پای پاک نبینمت جان و دل این هر دو پاک بینم و آن هر دو با کره. ناصرخسرو. ، زنگارمانند را گویند که بر روی نان و میوه و امثال آن نشیند و معرب آن کرج باشد چه هر چیز کره گرفته را متکرج خوانند. (برهان). مسکه و زنگاری که بر روی نان و امثال آن نشیند و آن را بوزک نیز گویند و آن نان کره گرفته را به عربی متکرج خوانند. (آنندراج). زنگارمانندی که بر روی نان و میوه و جز آن از بسیار ماندن نشیند. (ناظم الاطباء). کپک. کفک. کپره. کفره. سفیدک. در تداول مردم قزوین، اور. کرج. سبزی نان و غیره چون دیری در رطوبت ماند. آنچه بر روی سرکه و مربا و نان و غیره بندد و برنگ سپید یا سبز و جز آن در حال فساد. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم بروجرد، کرّه: سنه، کره که بر نان و شراب افتد. (منتهی الارب) : و اگر هیچ نمی دروی باشد (در اقراص افعی) بر نباید داشت تا کره نگردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، سفیدک و قشری که از کرم و آفات دیگر بر درخت نشیند: درخت سیب را آفت بسیار از کرم بوده که بهارگاه بر درخت آن پدید می آید و برگ آن می خورد و کره بر آن می نهد. (فلاحت نامه)، در عبارت زیر ظاهراً بمعنی پوسیده آمده است. (از یادداشت مؤلف) : و کره کاه کهن که در دیوار کهن شده باشد که به تازی کعوب التبن گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)