چون مطلق گویند مراد بچۀ اسب باشد. مهر. (یادداشت مؤلف)، بچۀ اسب و ستور و خرالاغ را گویند. (برهان). بچۀ اسب و خر و اشتر. (آنندراج). بچۀ ستور مانند اسب و خر و شتر تا یک سال و یا دو سال. (ناظم الاطباء). بچۀ اسب که هنوز زین ننهاده اند. بچۀ اسب و دیگر ستور. (یادداشت مؤلف) : بسودی همی کره را چشم و یال که همتا بد او با سکندر بسال. فردوسی. بدو گفت قیصرکه تاریک جای بدو اندرون چون رود چارپای چنین پاسخ آورد یزدان پرست کز آن راه بر کره باید نشست. فردوسی. کمند کیانی همی داد خم که آن کره را بازگیرد ز رم. فردوسی. فضل تو رایض موفق بود نیکنامی چو کرۀ توسن. فرخی. رایضان کرگان بزین آرند گرچه توسن بوند و مردافکن. فرخی. هر کره کاندر کمند شست بازی درفکند گشت نامش بر سرین و شانه و رویش نگار. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 177). کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز بجوانی و بزور وهنر خویش مناز نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی. که خود زود بندازد این شوم کره شبانگاه در چاه هفتاد بازش. ناصرخسرو. ای گشته به مال و زور تن غره تازنده چو اسب شرزه و کره. ناصرخسرو. پند بپذیر و چو کرۀ رمکی سخت مرم جاهل از پند حکیمان رمد و کره زشیب. ناصرخسرو. کره تا در سرای بومره است تا بصد سال همچنان کره است. سنائی. با این همه کرۀ جهانی جز در رمۀ جهان چه باشی. خاقانی. چون دل از دست بدرشد مثل کرۀ توسن نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش. سعدی. تو بر کرۀ توسنی بدگهر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر. سعدی (بوستان). نشاید آدمی چون کرۀ خر چو سیر آمد نگردد گرد مادر. سعدی. - ستاغ کره، کره اسب زین ناکرده. (از برهان ذیل ستاغ) : من با تو رام باشم همواره تو چون ستاغ کره جهی از من. خفاف. - کرۀ توسن، هیدخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). اسب تند وتیز و جهنده. (برهان ذیل هیدخ) : تو هیدخی و همی نهی (ظ: نهم) زین بر کرۀ توسن تجاره. منجیک. رجوع به هیدخ شود. - کره خر، خر کره. بیسراک. بچۀ خر. حزاقی ّ. عیر. (یادداشت مؤلف). - ، طفل نافهم. (لغت محلی شوشتر). - کرۀ دریائی، در افسانه ها اسبی است که به شب از دریا بیرون می آید و بروز به دریا فرومی شود. (یادداشت مؤلف). - کرۀ دیرتاز، کنایه ازروزگار و فلک است: مده پند و خاموش یک چند روزی یله کن بدین کرۀ دیرتازش. ناصرخسرو. - کره کردن، زادن. افزودن. فزون یافتن. زیاده شدن. - کرۀ ناگشاد، بمعنی بچۀ اسب که هنوز بر آن سواری نکرده باشند. (آنندراج). ، مبلغی مانده در قمار که قابل قسمت میان حریفان نیست. مبلغی کمتر از واحدی که برای برد و باخت معین شده است در قمار. در اصطلاح قماربازان گویند: کره با بانک است. (یادداشت مؤلف). - کره کردن، افزودن. فزونی یافتن. ، تازیانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). لفظ مشترک است در هندی. - کرۀ خاردار، نوعی تازیانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تنم بی تو ازسیر گلشن فگار است مرا شاخ گل کرۀ خاردار است. ملا مفید بلخی (از آنندراج). ، تنگ و کمربند ستور که بدان زین و پالان و جز آن را بندند. (ناظم الاطباء)، نباتی است در خراسان به بلندی دو وجب با مزۀ تلخ که خشک آن را مردم خراسان بهترین رشوه و کود برای زراعت شمارند. (یادداشت مؤلف)