جدول جو
جدول جو

معنی کرنتگر - جستجوی لغت در جدول جو

کرنتگر
جراح
تصویری از کرنتگر
تصویر کرنتگر
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کردگر
تصویر کردگر
کردگار، انجام دهنده، فعال، از نام های خداوند، به عمد، عمداً، آفریننده، خالق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
دستگاه مخصوص تعیین مصرف برق، آب، گاز و امثال آن ها، دستگاه شمارنده برای کمیّت های مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلندگر
تصویر کلندگر
کسی که با کلنگ زمین را بکند، آنکه با کلنگ کار کند، کلنگ زن، کلنگ دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
مامور شهرداری که کارش جاروب کردن خیابان ها و کوچه ها است، سپور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتگر
تصویر کشتگر
کشت کار، زارع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانتور
تصویر کانتور
دایرۀ حسابداری در تجارتخانه، کارخانه یا شرکت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَ)
دهی از دهستان ابهررود است که در بخش ابهر شهرستان زنجان واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ گَ / گِ)
کرنده. لیف شوی مالان و جولاهگان. (ناظم الاطباء). لیف جولاهگان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
نامی از نامهای خدا. (یادداشت مؤلف). کروکر. گروگر:
فرزند تو امروز بود جاهل وعاصی
فردات چه فریاد رسد نزد کروگر.
ناصرخسرو.
رجوع به کروکر، کرگر و گروگر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ)
نام ستاره ای است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کژ نگرنده. که با کژی نگرد. کج بین. دوبین. احول. کاژ:
آن خبیث از شیخ می لائید ژاژ
کژنگرباشد همیشه عقل کاژ.
مولوی.
، بدنظر. کژنظر. بدنگاه. بدبین:
روز دانش زوال یافت که بخت
بمن راست فعل کژنگر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
آلتی است آهنین با زنجیری و دسته که زارعین بدان مرزهای کرد را راست کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ گَ)
مأمور تنظیف. (لغات فرهنگستان). جاروب کش. (فرهنگ رازی). سپور که بر عمل جاروکشی و رفتن معابر عام گمارده شده است. مأمور شهرداری که خیابانها وکوچه ها را جاروب و تمیز کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ تُرْ)
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک خانه یا یک مؤسسه تعیین کند: کنتور پنج آمپر. کنتور ده آمپر. (فرهنگ فارسی معین).
- کنتور ساعتی، کنتور برقی که مصرف برق را در ساعات شب و روز جداگانه تعیین نماید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ گُ)
پیر، شاعر نمایشنامه نویس و هجاگوی فرانسوی. متولد در سال 1475م. در کان و متوفی 1538م. از شاهکارهای او بازی های امیر ابلهان است که در ال (1512) نوشته شده. لویی دوازدهم از او این نمایشنامه را علیه ادعاهای پاپ ژول دوم خواسته بوده است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کینه و عداوت تیز و افزون. (آنندراج). انتقام کشنده. منتقم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ گِ)
ویلهلم کنراد. دانشمند و فیزیک دان معروف آلمانی است که به سال 1845م. به دنیا آمد و به سال 1923 میلادی درگذشت. وی کاشف اشعۀ مجهول یا ریون ایکس است که بنام خود او اشعۀ رنتگن نیز نامیده می شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / کَ رِ / کِ رِ تَ / تِ)
کرختی. بی حسی. (ناظم الاطباء) ، درشتی. ناهمواری. (آنندراج). خشکی. صلابت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی است از بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ گَ)
آنکه با کلنگ کار می کند. (ناظم الاطباء). آنکه زمین را با کلنگ بکند. (فرهنگ فارسی معین) :
تا گشته ام هلاک جوان کلندگر
همچون کلند خاک درش می کنم به سر.
سیفی (از بهار عجم).
و رجوع به کلند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کانتور
تصویر کانتور
دایره حسابداری در کارخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلندگر
تصویر کلندگر
آنکه با کلند کار کند آنکه زمین را با کلنگ بکند: (تا گشته ام هلاک جوان کلندگر همچون کلند خاک درش میکنم بسر)، (سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین گر
تصویر کین گر
انتقام کشنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
نام گیتیگ (فیزیک) دان آلمانی بر نهان پرتو (اشعه ایکس) که او یافته است. ریون ایکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
ماموران شهرداری که کارشان جاروب کردن است
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که مقدار مصرف برق، آب، گاز و غیره را در یک کارخانه یا یک موسسه تعیین کند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی قریب در فرهنگ زمین شناسی واژه برابر را دهانه آتشفشان آورده - که دهانه آتشفشان همانندی دارد با دوستگانی (گونه ای جام) دوستگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتگر
تصویر کشتگر
زارع، کشتکار: (کشتگر بدر آمد تا کشته را خود بیفشاند)، (انجیل فارسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
((کُ تُ))
کنتر، دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردگر
تصویر کردگر
((کَ گَ))
کننده، فاعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
((رُ گَ))
مأمور شهرداری که به تمیز کردن کوچه ها و خیابان ها می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنشگر
تصویر کنشگر
فعال، فاعل، آنزیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
شمارنده
فرهنگ واژه فارسی سره
پیک بهداشت، جاروکش، سپور
فرهنگ واژه مترادف متضاد