کاسۀ سر را گویند. (برهان) (آنندراج). جمجمه. (ناظم الاطباء) : بجان دوست که گر صد هزار سال برآید نه ممکنست که سودا بدررود ز کدفتم. نزاری قهستانی (از آنندراج)
کاسۀ سر را گویند. (برهان) (آنندراج). جمجمه. (ناظم الاطباء) : بجان دوست که گر صد هزار سال برآید نه ممکنست که سودا بدررود ز کدفتم. نزاری قهستانی (از آنندراج)
کلفه. سختی. رنج. مشقت. (فرهنگ فارسی معین). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. (ناظم الاطباء). دشواری. رنج. مشقت. ج، کلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخوخت و مراعات کبرسن استعفا خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). او را آنجایگاه بگذاشت و صیانت او از کلفت سفر و مشقت خطر رعایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 239). و رجوع به کلفه شود، تکلیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درخواستن چیزی از کسی که او را از آن رنج بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کلفه. سختی. رنج. مشقت. (فرهنگ فارسی معین). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. (ناظم الاطباء). دشواری. رنج. مشقت. ج، کُلَف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخوخت و مراعات کبرسن استعفا خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). او را آنجایگاه بگذاشت و صیانت او از کلفت سفر و مشقت خطر رعایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 239). و رجوع به کلفه شود، تکلیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درخواستن چیزی از کسی که او را از آن رنج بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
درشت و ناهموار را خوانند. (برهان). گنده و درشت و ناهموار. (غیاث). زشت و ناهموار. (آنندراج). ضخیم. ستبر. (فرهنگ فارسی معین). در تداول عامه، ضخیم. ضخم. حجیم. سطبر. زفت. هنگفت. تناور. قطور. مقابل نازک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به پوست کلفت، سبیل کلفت، کمر کلفت، گردن کلفت، لب کلفت شود، در تداول عامه، درشت. خشن. (فرهنگ فارسی معین). سخن درشت. دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - حرف کلفت، سخن زشت و درشت ناخوشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلفت بار کسی کردن، دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلفت پران، کلفت گو. در تداول عامه، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود. - کلفت پراندن، به بزرگتر و شریف تر از خودی سخنان درشت و کنایات زشت گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود. - کلفت پرانی، چگونگی کلفت پران. کلفت گویی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دو ترکیب قبل شود. - کلفت گفتن، در تداول عامه، سخنان درشت و توهین آمیز گفتن. (فرهنگ فارسی معین). سخنان زننده گفتن. سخنان درشت و خشن گفتن. دشنام گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبات قبل شود. - کلفت گو، آنکه کلفت گوید. کلفت پران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت پران شود. - کلفت گوی. رجوع به ترکیب قبل شود. - کلفت گویی، چگونگی کلفت گوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلفت پرانی. و رجوع به کلفت گو و کلفت پرانی شود. - کلفت و زمخت، از اتباع است. سخن درشت و دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلفت و زمخت گفتن. رجوع به کلفت گفتن و ترکیب قبل شود. ، بلند و جهوری (در آواز) : صدا کلفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، متمول. ثروتمند: مرد کلفتی است. (فرهنگ فارسی معین)
درشت و ناهموار را خوانند. (برهان). گنده و درشت و ناهموار. (غیاث). زشت و ناهموار. (آنندراج). ضخیم. ستبر. (فرهنگ فارسی معین). در تداول عامه، ضخیم. ضخم. حجیم. سطبر. زَفت. هنگفت. تناور. قطور. مقابل نازک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به پوست کلفت، سبیل کلفت، کمر کلفت، گردن کلفت، لب کلفت شود، در تداول عامه، درشت. خشن. (فرهنگ فارسی معین). سخن درشت. دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - حرف کلفت، سخن زشت و درشت ناخوشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلفت بار کسی کردن، دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلفت پران، کلفت گو. در تداول عامه، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود. - کلفت پراندن، به بزرگتر و شریف تر از خودی سخنان درشت و کنایات زشت گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود. - کلفت پرانی، چگونگی کلفت پران. کلفت گویی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دو ترکیب قبل شود. - کلفت گفتن، در تداول عامه، سخنان درشت و توهین آمیز گفتن. (فرهنگ فارسی معین). سخنان زننده گفتن. سخنان درشت و خشن گفتن. دشنام گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبات قبل شود. - کلفت گو، آنکه کلفت گوید. کلفت پران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت پران شود. - کلفت گوی. رجوع به ترکیب قبل شود. - کلفت گویی، چگونگی کلفت گوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلفت پرانی. و رجوع به کلفت گو و کلفت پرانی شود. - کلفت و زمخت، از اتباع است. سخن درشت و دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلفت و زمخت گفتن. رجوع به کلفت گفتن و ترکیب قبل شود. ، بلند و جهوری (در آواز) : صدا کلفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، متمول. ثروتمند: مرد کلفتی است. (فرهنگ فارسی معین)