جدول جو
جدول جو

معنی کدفت - جستجوی لغت در جدول جو

کدفت
کاسۀ سر، سر
تصویری از کدفت
تصویر کدفت
فرهنگ فارسی عمید
کدفت
(کَ دُ)
کاسۀ سر را گویند. (برهان) (آنندراج). جمجمه. (ناظم الاطباء) :
بجان دوست که گر صد هزار سال برآید
نه ممکنست که سودا بدررود ز کدفتم.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کدفت
کاسه سر: (بجان دوست که گر صد هزار سال بر آید نه ممکن است که سودا برون رود ز کدفتم) (نزاری قهستانی)
تصویری از کدفت
تصویر کدفت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلفت
تصویر کلفت
منقار پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرفت
تصویر کرفت
پلید، چرکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنفت
تصویر کنفت
چرکین، کثیف، ضایع، شرمسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
زن خدمتکار، مشقت، سختی، رنج و زحمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
سیفلیس، آسیب، آزار، کنایه از هنگام نفرین یا توهین به کسی گفته می شود، زهر مار مثلاً کوفت! این قدر حرف نزن، بیماری، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدرت
تصویر کدرت
تیره شدن، تیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
درشت، ستبر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ فَ)
صوت افتادن پاها بر جای سخت و گفته اند صوتی که بشنوی بدون دیدن چیزی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کدف. (ناظم الاطباء). رجوع به کدف شود
لغت نامه دهخدا
(قِ ءَ کَ دَ)
کافتن، شکافتن:
سپاهی که دارد سر از شه دریغ
بباید همی کافت آن سر به تیغ،
رودکی (ص 1168)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سمجی است جای باش دزدان که در آنجا متاع خود را نگاه میدارند و فراهم آرند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
کلفه. سختی. رنج. مشقت. (فرهنگ فارسی معین). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. (ناظم الاطباء). دشواری. رنج. مشقت. ج، کلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخوخت و مراعات کبرسن استعفا خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). او را آنجایگاه بگذاشت و صیانت او از کلفت سفر و مشقت خطر رعایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 239). و رجوع به کلفه شود، تکلیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درخواستن چیزی از کسی که او را از آن رنج بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ)
وجب و بدست را گویند و به عربی شبر خوانند و آن مقداری است از پنجۀ آدمی مابین انگشت کوچک و انگشت بزرگ. (برهان) (آنندراج). و رجوع به وجب و بدست و شبر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
قریه ای است پنج فرسنگی میانۀ شمال و مغرب شهر خفر. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(قَ شُ دَ)
پراکندگی. پریشانی، پژمردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به کشفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ فُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن است و 577 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ)
درشت و ناهموار را خوانند. (برهان). گنده و درشت و ناهموار. (غیاث). زشت و ناهموار. (آنندراج). ضخیم. ستبر. (فرهنگ فارسی معین). در تداول عامه، ضخیم. ضخم. حجیم. سطبر. زفت. هنگفت. تناور. قطور. مقابل نازک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به پوست کلفت، سبیل کلفت، کمر کلفت، گردن کلفت، لب کلفت شود، در تداول عامه، درشت. خشن. (فرهنگ فارسی معین). سخن درشت. دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف کلفت، سخن زشت و درشت ناخوشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت بار کسی کردن، دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت پران، کلفت گو. در تداول عامه، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود.
- کلفت پراندن، به بزرگتر و شریف تر از خودی سخنان درشت و کنایات زشت گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- کلفت پرانی، چگونگی کلفت پران. کلفت گویی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- کلفت گفتن، در تداول عامه، سخنان درشت و توهین آمیز گفتن. (فرهنگ فارسی معین). سخنان زننده گفتن. سخنان درشت و خشن گفتن. دشنام گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبات قبل شود.
- کلفت گو، آنکه کلفت گوید. کلفت پران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت پران شود.
- کلفت گوی. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کلفت گویی، چگونگی کلفت گوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلفت پرانی. و رجوع به کلفت گو و کلفت پرانی شود.
- کلفت و زمخت، از اتباع است. سخن درشت و دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت و زمخت گفتن. رجوع به کلفت گفتن و ترکیب قبل شود.
، بلند و جهوری (در آواز) : صدا کلفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، متمول. ثروتمند: مرد کلفتی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / کُ شُ)
عبادت خانه یهود و کنیسه. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ظاهراً دگرگون شدۀ کنشت است. رجوع به کنشت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیفت
تصویر کیفت
هماورد، روزی گذران
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد، آسیب، ضربه و کتک
فرهنگ لغت هوشیار
شرمزده و افسرده وجهه خود را از دست داده: دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد، دارای چین و چروک و کثیف شده (پارچه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشفت
تصویر کشفت
پراکندگی، پریشانی، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
خدمتکار، کنیز، خادمه، زن پرستار درشت و ناهموار، گنده، زشت، ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدرت
تصویر کدرت
تیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفت
تصویر کرفت
پلید، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
صدمه ای که از سنگ و مشت و لگد برسد، آسیب، صدمه، اندوه، بیماری سفلیس، نوعی ناسزا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنفت
تصویر کنفت
((کِ نِ))
شرمسار، خجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرفت
تصویر کرفت
((کِ رِ))
پلیدی، نجاست، چرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
((کُ لُ))
ستبر، ضخیم
کلفت بار کسی کردن: سخنان تلخ و زننده به او گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
((کُ فَ))
مشقت، رنج، زحمت، سختی، خدمتکار زن، کنیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشفت
تصویر کشفت
((کَ شَ))
پراکنده، پریشان، سوم شخص مفرد ماضی از «کشفتن»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
ضخیم
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار، فیلمبرداری
دیکشنری اردو به فارسی