درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)
کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶) لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نَشک، وُهل سیلی، پس گردنی، کِشیده، لَت، چَک، صَفعه، برای مِثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)
کاش، برای مِثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶) لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل، دُوبین کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملازه، لهات، کده، ملاز برای مثال همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری - لغت نامه - کنج)
زَبانِ کوچَک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، مَلازِه، لَهات، کُدِه، مَلاز برای مِثال همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری - لغت نامه - کنج)
کاچ، کاش، کاشکی، افسوس، لیت، (برهان)، یا لیت، (اوبهی)، افسوس کردن در کارها: ای کاج که بر من اوفتادی خاکی که مرا به باد دادی، نظامی، کاج بیرون نیامدی سلطان تا ندیدی گدای بازارش، سعدی، آن عزیزان چوزنده می نشدند کاج اینان دگر بمردندی، سعدی، کاج کانروز که در پای تو شد خار اجل دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر، سعدی، کاج کان دلبر عیار که من کشتۀ اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده ببویم، سعدی، کاج با دل هزار جان بودی تا فدا کردمی بدیدارش، سعدی، ای کاج ز در درآمدی دوست تا دیدۀ دشمنان بکندی، سعدی، پادشاهی ملک بخشی همچو او کاج بودی در همه آفاق کاج، شمس فخری، تعبیر رفت یار سفر کرده میرسد ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی، حافظ، فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی کمینه ذرّۀ خاک در تو بودی کاج، حافظ، خورشید چو آن خال سیه دید بدل گفت ای کاج که من بودمی آن بندۀ مقبل، حافظ
کاچ، کاش، کاشکی، افسوس، لیت، (برهان)، یا لیت، (اوبهی)، افسوس کردن در کارها: ای کاج که بر من اوفتادی خاکی که مرا به باد دادی، نظامی، کاج بیرون نیامدی سلطان تا ندیدی گدای بازارش، سعدی، آن عزیزان چوزنده می نشدند کاج اینان دگر بمردندی، سعدی، کاج کانروز که در پای تو شد خار اجل دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر، سعدی، کاج کان دلبر عیار که من کشتۀ اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده ببویم، سعدی، کاج با دل هزار جان بودی تا فدا کردمی بدیدارش، سعدی، ای کاج ز در درآمدی دوست تا دیدۀ دشمنان بکندی، سعدی، پادشاهی ملک بخشی همچو او کاج بودی در همه آفاق کاج، شمس فخری، تعبیر رفت یار سفر کرده میرسد ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی، حافظ، فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی کمینه ذرّۀ خاک در تو بودی کاج، حافظ، خورشید چو آن خال سیه دید بدل گفت ای کاج که من بودمی آن بندۀ مقبل، حافظ
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقه آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده
درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقه آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده