جدول جو
جدول جو

معنی کلج

کلج((کَ یا کِ))
سبد گرمابه و کناس که بدان سرگین و پلیدی ها را کشند
تصویری از کلج
تصویر کلج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کلج

کلج

کلج
سبد بزرگی که با آن پهن و سرگین چهارپایان را برای سوزاندن جمع می کنند، سبد گرمابه بانان
فرهنگ فارسی عمید

کلج

کلج
مردان درشت و توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مرد درشت و توانا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کلج

کلج
شکن و چین باشد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). چین و تا. (ناظم الاطباء). چین و شکن. (فرهنگ فارسی معین). شکن. چین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلج برکلج، چین در چین. (فرهنگ فارسی معین) :
فری زان زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صد هزاران کلج بر کلج.
شاکری بخاری (از لغت فرس).
به موی کاکل و آن زلف مشکین
فتاده صد هزاران کلج در کلج.
ابوشکور (از آنندراج).
و رجوع به کُلچ شود
لغت نامه دهخدا

کلج

کلج
مرد جوانمرد دلاور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کریم شجاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کلج

کلج
سبد حمامی باشدکه بدان زبال کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). سبدگرمابه بان و کناس را گویند که بدان سرگین و پلیدیهاکشند. (برهان). مزبله و سلۀ کناس. (انجمن آرا) (ازآنندراج). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). سبد زبالۀ گرمابه بانان. سبدکودکشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش
گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا

کلج

کلج
دهی از دهستان طارم پایین است که در بخش سیردان شهر ستان زنجان واقع است و 918 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا