زَبانِ کوچَک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، مَلازِه، لَهات، کُدِه، مَلاز برای مِثال همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری - لغت نامه - کنج)
فیل بزرگ جثه و قوی هیکل مهیب و جنگی باشد. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). فیل بزرگ جثه و قوی هیکل و مهیب و دلاور و جنگی. (جهانگیری) : سپاهی که از کوه تا کوه مرد سپر در سپر بافته سرخ و زرد ابا کوس و با نای و زوبین و سنج ابا تازی اسبان و فیلان کنج. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)