جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کنج

کنج

کنج
زَبانِ کوچَک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، مَلازِه، لَهات، کُدِه، مَلاز برای مِثال همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری - لغت نامه - کنج)
کنج
فرهنگ فارسی عمید

کنج

کنج
فیل بزرگ جثه و قوی هیکل مهیب و جنگی باشد. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). فیل بزرگ جثه و قوی هیکل و مهیب و دلاور و جنگی. (جهانگیری) :
سپاهی که از کوه تا کوه مرد
سپر در سپر بافته سرخ و زرد
ابا کوس و با نای و زوبین و سنج
ابا تازی اسبان و فیلان کنج.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا