کرۀ اسب و ستور باشد. معرب است. (منتهی الارب) (از آنندراج). مأخوذ از کرۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء) ، چیزی چون مهر که با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد). اسبابی است که با آن بازی کنند. معرب از فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 290). رجوع به کره شود
طایفه ای از نصاری که در کوههای قَبق و شهر سریرسکونت گزیدند و شوکتی بهم رسانیدند تا شهر تفلیس راگرفتند و ایشان را ولایتی است منسوب به آنان و ملک ولغت و شوکت و قوت و کثرت عدد. (از معجم البلدان)
کرج ابودلف. کره رود. شهر ابودلف عجلی. (منتهی الارب). اهل این شهر آن را کَرَه نامند و آن از روستایی است که فاتق نامند و معرب از هفته است. مدینه ای است میان راه همدان به اصفهان و به همدان نزدیکتر است و ابودلف قاسم عیسی العجلی آن را ساخت. کرج شهری متفرق و بناهایش بناهای پادشاهان است، قصرهای بزرگ و پراکنده دارد اما بستان و گردشگاه ندارد و میوه اش را از بروجرد و دیگر شهرها آرند. شهری طویل است نزدیک یک فرسنگ و دوبازار دارد. (از معجم البلدان). در اسم کرج اختصار کردند زیرا که در اصل بوهین کره بوده است و همچنین درایام فرس آن را بوهین کره خوانده اند، یعنی خرمنگاه کرج. (تاریخ قم ص 33). رجوع به نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 76 و جغرافیای تاریخی لسترنج صص 213-214 شود
از شهرستان های تابع استان تهران است. شهری است کوچک در راه شوسۀ تهران به قزوین کنار رود خانه کرج، سردسیر و معتدل. کرج در گذشته دهی بیش نبوده است و پس ازاحداث راه شوسه و مؤسسات کشاورزی در آنجا، آباد شده است و روزبه روز بر آبادی آن افزوده می شود. دانشکدۀ کشاورزی و کار خانه قند و کارخانه های سیم سازی و مقواسازی و الکل سازی و کارخانه های بسیار دیگر در آنجا احداث شده است. راه آهن تهران به آذربایجان از جنوب کرج می گذرد. از آثار قدیم این شهرستان کاروانسرای شاه عباسی در ده قدیم کرج و بنای امامزاده حسن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). در این شهرستان نزدیک به 45 مسجد، 15 امامزاده و 4 مدرسه وجود دارد. سد کرج به گنجایش 205میلیون متر مکعب و با تولید 149میلیون کیلووات برق در سال بر روی رود کرج ساخته شده است. (از ایرانشهر). در نزدیکی این شهر مقدمات ایجاد یک مرکز یا شهر صنعتی تهیه شده است. این شهر در قدیم دهی بیش نبوده است. صاحب معجم البلدان آرد: قریه ای است از قرای ری. و صاحب آنندراج نوشته: شهرکی است به دو منزلی تهران جنب رودی موسوم به کرج. و در ناظم الاطباءآمده: نام دهی در کنار رود کرج که پادشاهان قاجار در آنجا بناها و قصور عالیه بنا کرده اند: رو ز ری در راه قزوین تا کرج تا بیابی از غم دنیا فرج. ؟ (آنندراج)
گوی گریبان. (برهان) (آنندراج). کَرچ. (برهان). گوی گریبان باشد در نسخۀ میرزا، اما در سامی فی الاسامی به کسر کاف و راء آن باشد که از گریبان پیرهن بیرون کنند و به عربی قواره گویند و بر این قول اعتماد بیشتر است. (مجمعالفرس) : چو چوگان کج بود کرجش از آن رو ز شکر گوی لذت می رباید. رضی الدین نیشابوری (از مجمع الفرس). رجوع به کِرِج شود، چاک و شکاف جامه. (ناظم الاطباء). رجوع به کرچ شود
تباه گردیدن نان و کره برآوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فاسد شدن و کپک گرفتن نان. (از اقرب الموارد). کره برآوردن و تباه شدن نان و سبزی و مانند آن از دیرماندگی. معرب کرۀ فارسی است. (یادداشت مؤلف)
تراشۀ خربزه و هندوانه و غیر آن. (برهان) (ناظم الاطباء). پارچه ای از خربزه که برین و قاش نیزگویند، لیکن قاش ترکی است. (فرهنگ رشیدی). قاش خربزه و هندوانه و امثال آن. (آنندراج). کُرچ. (برهان) (از آنندراج) : ماند کرجی گفت این را من خورم تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم. مولوی (از مجمع الفرس). فلک خربزه سان دیدم و کرج مه نو گفتم ای عقل به شیرینیش از راه مرو. بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کُرچ شود پارچه را گویندکه از گریبان بیرون آورند و آن را به عربی قواره خوانند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی). قواره و پارچه که از گریبان جامۀ بریده بیرون آرند. (ناظم الاطباء). رجوع به کَرج (ک َ) شود