جدول جو
جدول جو

معنی کاراکس - جستجوی لغت در جدول جو

کاراکس
شهری بوده وصل به پیل کاسپین که سر درۀ خوار حالیه باشد و بنا بر تحقیقاتی که بعمل آمد شهر کاراکس در جائی بوده که حالا ایوان کیف است، (و باید دانست که پیل در زبان یونانی بمعنی دروازه است پس پیل کاسپین یعنی دروازۀ کاسپین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوراکس
تصویر بوراکس
ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، بوره، بورک، تنکار، تنگار، بورق، بورات دوسود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که از سوزاندن قند یا شکر به دست می آید و در تهیۀ بستنی، نوشابه، کیک و مانند آن به کار می رود، قند سوخته، شکر سوخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاراته
تصویر کاراته
نوعی ورزش رزمی که در آن بدون هیچ سلاحی و بدون درگیر شدن، فقط با دست یا پا به یکدیگر ضربه می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
آنکه یا آنچه مانع پیشرفت کار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارکاس
تصویر بارکاس
کشتی کوچک، زورق، قایق موتوری
فرهنگ فارسی عمید
از میان کتب طبی هندوان که پاره ای از آنها در دورۀ تمدن اسلامی به عربی درآمد، مهمتر از همه آثار کاراکا و ’سسرد’ و ’واگبهاتا’ هستند که سه رکن اصلی طب هندی بشمار میروند، ترجمه کاراکا به انگلیسی به دست کیسوری موهان گانگولی (متوفی به سال 1908) صورت گرفته و به سال 1890 - 1925 در کلکته چاپ شده، (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 27)
لغت نامه دهخدا
دماغه ای از جمهوری ونزوئلا در فاصله دوازده هزارگزی ’گایرا’ که بمثابۀ بندری در کنار بحر آنتیل است، جمعیت 267000 تن و آن موطن ’بولیوار’ است
لغت نامه دهخدا
شهری قدیم بوده که سلوکی ها در نزدیکی خوار در محل قشلاق فعلی بنا نهادند، البته در محل واقعی این نقطه بین صاحبنظران اختلاف است و آن بنام خاراکس مادی نیز مشهور است، (ایران باستان ج 3 ص 2218)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
در زمان داریوش در کرسی هر ایالت ساخلوی برای حفظ امنیت ایالت مقرر بود. رئیس آن را نمیدانیم به زبان پارسی قدیم چه میگفتند ولی بعض نویسندگان رئیس قشون محلی را کارانس مینامیدند و باید صحیح باشد زیرا ’کار’ در پارسی قدیم بمعنی لشکر و مردم استعمال شده. (ایران باستان، چ 1 ج 2 ص 1467)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیوخوس در کنار اوله اوس یعنی کرخۀ کنونی شهری باسم انطاکیه ساخت و این شهر بعدها به خاراکس نامیده شد. (ایران باستان ج 3 ص 2213)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
شخص کار شکننده را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار رس
تصویر کار رس
کسی که بکارها برسد آنکه کار را راه اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاراکتر
تصویر کاراکتر
فرانسوی منش، نشانه، نما، ویژگی، روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تک نوازه پاساژ فنی برای ساز یا آواز تنها بدون همراهی ارکستر. بعبارت دیگر سازنده آهنگ معمولا قسمتی از پایان موومانها را برای هنرنمایی نوازنده سلو تخصیص میدهد. این قسمت کادانس نامیده میشود و بی همراهی ارکستر اجرا میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کن
تصویر کار کن
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
روسی کشتیچه ناوچه قایق موتوری کشتی کوچک (بیشتر در شمال ایران مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوراکس
تصویر بوراکس
فرانسوی تنگار
فرهنگ لغت هوشیار
((دِ))
کارتی که در آن تعداد و تاریخ ورود و خروج کالای معینی به انبار ثبت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتکس
تصویر کارتکس
((تِ))
قفسه کشوداری که در کشوهای آن کارت های مربوط به مشخصات کتاب ها، مجلات و مانند آن ها نگه داری می شود، کارتی که روی آن زمان ورود یا خروج کالای موجود نوشته می شود، کارت زن، کارد پهن و دسته داری که نقاشان در و پنجره و ساخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
((شِ کَ))
کسی که مانع پیشرفت کار باشد، سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاراته
تصویر کاراته
((تِ))
فن ضربه زدن، نوعی از ورزش های رزمی دفاعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاراکتر
تصویر کاراکتر
((تِ))
شخصیت، منش، هریک از اشخاص معرفی شده در یک داستان، نمایشنامه یا فیلم نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
((مِ))
قند سوخته، ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید
فرهنگ فارسی معین
((نِ))
پولی که در برابر انجام کاری معین (مانند معاینه بیمار) یا ساعت کار (مانند یک ساعت تدریس) پرداخت می شود، کارمزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
سودمندی، اثربخش
فرهنگ فارسی معین
((کْ سْ))
نام تجارتی دستگاهی است که برای اولین بار فتوکپی به صورت خشک را متداول کرد، فتوکپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
تاثیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارانه
تصویر کارانه
حق ماموریت، حقوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیراکس
تصویر زیراکس
روگرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاراگر
تصویر کاراگر
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
Efficacy, Workability
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
eficácia, viabilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
Wirksamkeit, Durchführbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی