جدول جو
جدول جو

معنی ژاویدن - جستجوی لغت در جدول جو

ژاویدن
(لُ / لِ دَ)
جاویدن. نشخوار کردن، ژاژیدن (؟). (آنندراج) ، زاریدن. زنوبیدن. (معانی این کلمه از شعوری نقل شده و ظاهراً بر اساسی نیست)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داویدن
تصویر داویدن
داو خواستن، ادعا کردن، دعوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن، برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
ژاژ خاییدن، هرزه درایی کردن، یاوه سرایی کردن، برای مثال خواری از او بس بود آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
بانگ کردن و نالیدن، برای مثال ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / می نال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)، بانگ و خروش کردن پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
تابیدن٣، برای مثال او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(گِ گِ رِ تَ)
فریاد کردن گنجشک باشد وقتی که دست بر آشیانۀ او دراز کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بانگ کردن مرغ. جیرجیر کردن. نالیدن و بانک کردن مرغ از بیم یا ازدوری بچه و جز آن، بطریق استعاره بانگ کردن سایر حیوانات و انسان را گویند. (برهان) (آنندراج). بانگ بلند کردن انسان و سایر حیوانات. (ناظم الاطباء). (فرهنگ نظام). لابه و زاری کردن:
ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور
مینال و همی چاو که معذوری معذور.
بوشعیب هروی (از فرهنگ اسدی).
شاهی بنالدی و ممالک بگریدی
مردی بچاودی و جوانی بزاردی.
سیدحسن غزنوی.
، خائیدن. (غیاث). جاویدن و خائیدن و مضغ کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ گَ دَ)
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد:
همین آشفته و سرگشته شاوید
درونش تیشۀ حسرت بکاوید.
؟
در معنی رفتن:
از آنجا با غم فرقت بشاوید
به این آشفتگی مانده ست جاوید.
؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ شُ دَ)
سودن. (اوبهی). سائیدن و سوهان کردن، زدودن و صیقل کردن و جلا دادن، اره کردن، خرد کردن، نرم کردن، فرسودن، اندودن، دریافتن، فهم کردن و ادراک کردن، حل کردن و گداختن در آب، لمس کردن و دست مالیدن. (ناظم الاطباء) : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین... پس هر یکی از این دو کرانگین چیزی را بساود از میانگین که آن دیگر نساود. (دانشنامۀ علایی ص 77، از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، صاف کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به سائیدن و سابیدن و ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ کَ / کِ دَ)
ژاژ خائیدن. هرزه گفتن. (کذا فی تحفه السعاده) :
خواری از او بس بود آن کت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش.
ناصرخسرو.
شعر ژاژیدن لهاشم تست
علک خائیدن لهاشم خر.
سوزنی.
، نشخوار کردن، عوعو کردن مثل سگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ قَ / شِ قِ کَ دَ)
مرکّب از: کاو + یدن پسوند مصدری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، جستجو کردن. (برهان)، کابیدن. کافتن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.
عنصری.
اماحقیقت روح گویی چه چیز است و صفت خاص وی چیست ؟ شریعت رخصت نداده است از وی کاویدن. (کیمیای سعادت) ، پیله کردن. سربسر گذاشتن. منازعه. ستیزه کردن. (از یادداشتهای مؤلف)، کسی را بدست و زبان آزار دادن. (برهان) :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.
فرالاوی.
یک امسال با مرد برنا مکاو
بعنوان بیشی و هم باج و ساو.
فردوسی.
چو نامه بخوانی بیارای ساو
مرنجان تن خویش، با بد مکاو.
فردوسی.
کسی نیز بر اترط کینه جوی
نیارست کاویدن از بیم اوی.
فردوسی.
، انگولک کردن. وررفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، حفر کردن. کندن زمین و جز آن را: چون بخت النصر بمرد مغز سر وی بکاویدند پشه ای بدیدند. (تاریخ بلعمی)، غلامی پنج و شش پیاده کرد و گفت: فلان جای بکاوید، کاویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی)،
رخنه کاوید تا بجهد و فسون
خویشتن راز رخنه کرد برون.
نظامی.
به منقار زمین را بکاوید، دو سکره پدیدآمد، یکی زرین پر کنجد و یکی سیمین پرگلاب. آن مرغ سیر بخورد. (تذکرهالاولیاء)، چون کاویدند او را کشته و به خون آغشته دیدند. (مجالس سعدی)،
دل من گر بجویمش گنجی است
طبع من گر بکاومش کانی است.
مسعودسعد.
- پوست کاویدن، توی پوست کسی رفتن. پشت سر کسی حرف زدن. در پوستین خلق افتادن:
غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ اَ تَ)
لافیدن. گرفتن. اخذ. جایزه گرفتن. ستدن. ستدن شاگردانه. گمان میکنم چنین کلمه ای بوده است و از فرهنگها فوت شده است به معنی ستدن و گرفتن یا دست لاف ستدن و خودلاف در ’دست لاف’ نیز از همین مادّه است:
میلاو منی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو.
رودکی (از لغت نامۀ اسدی).
و شاید فعل: میلاویدن باشد
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
مرکّب از: ناو + یدن، پسوند مصدری، لغهً: مانند ’ناو’ به چپ و راست متمایل شدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تلوتلو خوردن چون شاخ درخت از نسیم. (فرهنگ خطی)، مید. مور. تمور. (از منتهی الارب)، ایستاده در یکجا به راست و چپ جنبیدن وحرکت کردن، چنانکه ناو و کشتی آنگاه که متوقف است ودریا متموج و ناآرام. (یادداشت مؤلف)، سر جنبانیدن. این بر و آن بر شدن چیزآویخته. (فرهنگ خطی)، نوسان. جنبیدن: مظمظه و ذبذبه، ناویدن چیز آونگان. مأد، ناویدن شاخ نازک. ناویدن گیاه. ارتناح، ناویدن از مستی و جز آن. عنیان، ناویدن درخت از چپ و راست. (از منتهی الارب) :
چو مست هر طرفی می فتی و می ناوی
که شب گذشت کنون نوبت دعاست مخسب.
مولوی.
، پینکی باشد که مقدمۀ خواب است. (برهان قاطع) (آنندراج)، پینکی و خواب. (انجمن آرا)، پینکی. خواب کردن. (فرهنگ نظام) (جهانگیری)، پینکی رفتن. چرت پیش از خواب. (فرهنگ خطی)، غنودن و چرت زدن. (ناظم الاطباء) ، خمیدن. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری)، خم شدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، خرامیدن. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء)، رفتاری به ناز. (برهان قاطع)، گرازان رفتن. چمیدن. (فرهنگ خطی)، با ناز و تبختر رفتن. (ناظم الاطباء)، مانده گردیدن. (برهان قاطع) ، نالیدن. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ خطی)، ناله کردن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، نالش. (فرهنگ خطی) ، گریستن. (ناظم الاطباء) ، میان تهی و کاواک نمودن سنگ و یا قطعۀ چوبی را. (ناظم الاطباء)، مرکّب از: ناو + یدن) به معنی بصورت ناو درآوردن. رجوع به ناو شود
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
یافتن. یابیدن. در فرهنگها از جمله در جهانگیری و برهان و انجمن آرا ’یاود’را به معنی ’یابد’ آورده اند و جهانگیری این بیت را به شاهد از نزاری قهستانی نقل کرده است:
به یک غمزه رگ جانش بکاود
شود گم در وی و خود را نیاود.
شاهد زیر نیز از مجمل التواریخ است: زیر بالین این تخت بکند و آنچه یاود برگیرد. رجوع به یابیدن. و یافتن شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ کَ دَ)
مبدل تابیدن. (فرهنگ نظام). تابیدن. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 286). درخشیدن. (ناظم الاطباء) ، پیچیدن، گرم کردن. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ایضاً) ، عصبانی شدن. برافروختن. (لسان العجم شعوری ایضاً) ، عصبانی کردن و آتش خشم کسی را برافروختن. (لسان العجم شعوری ایضاً) ، گردیدن، ستردن. (ناظم الاطباء) ، تاب آوردن. تحمل کردن:
گرنه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
، مقاومت کردن. برآمدن. ایستادگی کردن:
عدوی تو تن است ای دل حذر کن
نتاوی با کس ار با او نتاوستی.
ناصرخسرو.
، تافتن. پیچیدن. منحرف شدن:
اگر طریق یقین خواهی و سبیل صواب
سر از متابعت مصطفی و آل متاو.
شیخ آزری
لغت نامه دهخدا
یافتن: میخواهدکه مصداق سخن خویش بواسطه آبکامه تو ظاهر کند اگر قدری فرمایی آن انعام با دیگر اکرام انضمام یاود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
یاوه سرائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
نالیدن، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
طاقت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
((دَ))
تاب آوردن، تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
((دَ))
جویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
((دَ))
میان تهی کردن، خرامیدن، خمیدن، خم شدن، چرت زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
((دَ))
کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، ساییدن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
((دَ))
نالیدن، راز و نیاز عاشقانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
ابتحاث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره
تفحص کردن، جستجو کردن، کاوش کردن، کندن، حفر کردن، کندوکاو کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد