مرکّب از: کاو + یدن پسوند مصدری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، جستجو کردن. (برهان)، کابیدن. کافتن. (حاشیۀ برهان چ معین) : بکاوید کالاش را سربسر که داند که چه یافت زر و گهر. عنصری. اماحقیقت روح گویی چه چیز است و صفت خاص وی چیست ؟ شریعت رخصت نداده است از وی کاویدن. (کیمیای سعادت) ، پیله کردن. سربسر گذاشتن. منازعه. ستیزه کردن. (از یادداشتهای مؤلف)، کسی را بدست و زبان آزار دادن. (برهان) : اگر با من دگر کاوی خوری ناگه بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه. فرالاوی. یک امسال با مرد برنا مکاو بعنوان بیشی و هم باج و ساو. فردوسی. چو نامه بخوانی بیارای ساو مرنجان تن خویش، با بد مکاو. فردوسی. کسی نیز بر اترط کینه جوی نیارست کاویدن از بیم اوی. فردوسی. ، انگولک کردن. وررفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، حفر کردن. کندن زمین و جز آن را: چون بخت النصر بمرد مغز سر وی بکاویدند پشه ای بدیدند. (تاریخ بلعمی)، غلامی پنج و شش پیاده کرد و گفت: فلان جای بکاوید، کاویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی)، رخنه کاوید تا بجهد و فسون خویشتن راز رخنه کرد برون. نظامی. به منقار زمین را بکاوید، دو سکره پدیدآمد، یکی زرین پر کنجد و یکی سیمین پرگلاب. آن مرغ سیر بخورد. (تذکرهالاولیاء)، چون کاویدند او را کشته و به خون آغشته دیدند. (مجالس سعدی)، دل من گر بجویمش گنجی است طبع من گر بکاومش کانی است. مسعودسعد. - پوست کاویدن، توی پوست کسی رفتن. پشت سر کسی حرف زدن. در پوستین خلق افتادن: غنی را به غیبت بکاوند پوست که فرعون اگر هست در عالم اوست. سعدی