جدول جو
جدول جو

معنی کاویدن - جستجوی لغت در جدول جو

کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
فرهنگ فارسی عمید
کاویدن
(مُ شَ قَ / شِ قِ کَ دَ)
مرکّب از: کاو + یدن پسوند مصدری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، جستجو کردن. (برهان)، کابیدن. کافتن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.
عنصری.
اماحقیقت روح گویی چه چیز است و صفت خاص وی چیست ؟ شریعت رخصت نداده است از وی کاویدن. (کیمیای سعادت) ، پیله کردن. سربسر گذاشتن. منازعه. ستیزه کردن. (از یادداشتهای مؤلف)، کسی را بدست و زبان آزار دادن. (برهان) :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.
فرالاوی.
یک امسال با مرد برنا مکاو
بعنوان بیشی و هم باج و ساو.
فردوسی.
چو نامه بخوانی بیارای ساو
مرنجان تن خویش، با بد مکاو.
فردوسی.
کسی نیز بر اترط کینه جوی
نیارست کاویدن از بیم اوی.
فردوسی.
، انگولک کردن. وررفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، حفر کردن. کندن زمین و جز آن را: چون بخت النصر بمرد مغز سر وی بکاویدند پشه ای بدیدند. (تاریخ بلعمی)، غلامی پنج و شش پیاده کرد و گفت: فلان جای بکاوید، کاویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی)،
رخنه کاوید تا بجهد و فسون
خویشتن راز رخنه کرد برون.
نظامی.
به منقار زمین را بکاوید، دو سکره پدیدآمد، یکی زرین پر کنجد و یکی سیمین پرگلاب. آن مرغ سیر بخورد. (تذکرهالاولیاء)، چون کاویدند او را کشته و به خون آغشته دیدند. (مجالس سعدی)،
دل من گر بجویمش گنجی است
طبع من گر بکاومش کانی است.
مسعودسعد.
- پوست کاویدن، توی پوست کسی رفتن. پشت سر کسی حرف زدن. در پوستین خلق افتادن:
غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کاویدن
جستجو کردن
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
کاویدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کابیدن
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
فرهنگ فارسی معین
کاویدن
ابتحاث
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
کاویدن
تفحص کردن، جستجو کردن، کاوش کردن، کندن، حفر کردن، کندوکاو کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاویان
تصویر کاویان
(پسرانه)
پرچم کاوه که به درفش کاویانی معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
داو خواستن، ادعا کردن، دعوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاویدن
تصویر شکاویدن
شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن، برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
بانگ کردن و نالیدن، برای مثال ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / می نال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)، بانگ و خروش کردن پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ رَ تَ)
شکافتن، نقب زدن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاریدن
تصویر کاریدن
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهیدن
تصویر کاهیدن
کاستن و کم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کافید کافد خواهد کافید بکاف کافنده کافیده) کاویدن کندن، جستجو کردن تفحص کردن، شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
نالیدن، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
طاقت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
درهم شدن، آشفتن، ژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
یافتن: میخواهدکه مصداق سخن خویش بواسطه آبکامه تو ظاهر کند اگر قدری فرمایی آن انعام با دیگر اکرام انضمام یاود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاویدن
تصویر شکاویدن
شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
پادشاهی سلطنتی: (قصه آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می چرد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
((دَ))
تاب آوردن، تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
((دَ))
جویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاویدن
تصویر چاویدن
((دَ))
نالیدن، راز و نیاز عاشقانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
((دَ))
کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، ساییدن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاویدن
تصویر شکاویدن
((ش دَ))
شکافتن، نقب زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره