- چیننده
- آنکه می چیند کسی که میوه یا گلی را از درخت جدا میکند، آنکه اشیایی را منظم و مرتب بالای هم یا کنار هم قرار میدهد
معنی چیننده - جستجوی لغت در جدول جو
- چیننده
- ویژگی کسی که میوه یا گل از درخت جدا کند، ویژگی کسی که چیزهایی را با نظم و ترتیب کنار هم قرار دهد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که می بیند
مخاطب
تماشاگر، تماشاچی، دارای توانایی دیدن، بینا، چشم، برای مثال به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی - ۱/۳)
بادوام
آخذ، آلچی
اسم بیختن، کسی که چیزی را غربال کند
آنکه آکند
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر
کسی که نخ و ریسمان تابد
سزاوار، شایسته، لایق، برازنده
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
کمی از خوردنی داده شده
کسی یا چیزی که بدیگری چسبد، چیزی که دارای چسب باشد، میل کننده منحرف
کسی یا چیزی که بدیگری چسبد، چیزی که دارای چسب باشد، میل کننده منحرف
آزار کننده
گردنده، گردان
آنکه مال مردم را بیغما میبرد غارت کننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
کسی که چیزی را بزور و فشار در چیز دیگر جا دهد تپاننده
کسی یا چیزی یا مایعی را قطره قطره فرو چکاند، آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند
کسی یا چیزی که بدیگری چسبد، چیزی که دارای چسب باشد، میل کننده منحرف
فشارنده فشار دهنده عصاره گیرنده
فشار داده شده عصاره گرفته
آنچه در آب یا باران رطوبت بردارد
جهنده جست زننده، آنکه از زمین بلند شود و بپا ایستد
واقف آگاه خبردار، عالم بامعرفت، جمع دانندگان. یا قوت (قوه) داننده. قوه عاقله
آنکه بپیچد آنکه گرد چیزی یا گرد خود برآید پیچان: چو دست کمند افکنان روزگار همه شاخها پرز پیچنده مار. (گرشا. لغ)، ناهموار ناراست کج: چون جور است بر آید و هموار دلیل پیچنده و ناهموار بر آید تنگسال بود. (نوروز نامه 31)، گرداننده چرخاننده: سخنگوی هر چا
ناقص، چیزی که خود قابل شکستن باشد، پائین آورنده قیمت
بر هم زننده آمیزنده، لرزنده
آمیخته شونده، لزرنده